داشته ها و نیازهای جنبش آزادی خواهی(۲)
مسعود افتخاری
در فاصله زمانی بین بخش نخست و دوم این نوشتارشاهد رویدادهائی بودیم که در نوع خود حائز اهمیت هستند. متعاقب بیانیه ۵ ماده ای آقای موسوی، ابتدا بیانیه ۵ "روشنفکر دینی" با عجله صادر شد تا هم به "سایر روشنفکران" شبیخون زده شده باشد و هم بیانیه بحث برانگیز آقای موسوی از پشتوانه بیشتری برخوردار شده و به این ترتیب از شرانتقادات مزاحم و آزاردهنده راحت شده باشد. به هرجهت، اندکی بعد از صدوربیانیه پنج نفر، شاهد صدور بیانیه آقای کروبی بودیم و متعاقب این سه بیانیه موجی از نقد و نظر و مجادله در میان روشنفکران داخل و خارج درگرفت. نامه آقای عزت الله سحابی هم قوز بالا قوز شد و خشم اپوزیسیون خارج کشور را بر انگیخت زیرا که این نامه بیش از هر چیز خطاب به "خارج کشوری ها" بود. آقای سحابی و " نهضت آزادی اش" در سی سال گذشته همواره به نهی از منکر پرداخته اند بی آن که روشن شود به چه معروفی امر می کنند. در هر مقطعی از این سی سال که مردم به صحنه رویاروئی جدی با نظام شتافته و خواهان یک تغییر مهم در اوضاع سیاسی شده اند، نهضت آزادی، جنبش مسلمانان مبارز و سایر "ناصحان دلسوز" نظام، بلند و رسا فرید زده اند که اسلام و ایران در خطر هستند. امروز حتی ماجرای کهریزک و این همه سبعیت و توحش از سوی آدم کشان پیرامون رهبر و بیت او نیز وجدان این بخش از " مخالفان" نظام را به حرکت در نیاورده است تا باور کنند که بدون رعایت حقوق، عزت و کرامت مردم، نه ایران اهمیتی دارد و نه اسلام.
اما اگر قدری فراتر از جنجالی که بر سرمواضع اصلاح طلبان حکومتی ایجاد شده است، برویم و به کنه ماجرا نگاه کنیم، خواهیم دید که ریشه این همه اختلاف و تقابل، به نبود یک اجماع سیاسی بر می گردد. فقدان اجماع سیاسی مشکل جدیدی نیست. اجماع سیاسی اگر در ساده ترین تعریف خود، تحلیل مشابه از واقعیت یکسان سیاسی و آنگاه تلاش برای همفکری و همکاری پیرامون یک پلاتفرم به منظور برون رفت از بحران باشد، در آن صورت ما از فردای انقلاب ۵۷ با چنین مشکلی مواجه بودیم. در سال ۵۷ و بهار۵۸ به قدری در تحلیل وعملکرد نیروهای سیاسی اختلاف وجود داشت که به سختی می شد آن را به واقعیت های جاری جامعه مرتبط نمود. اختلافاتی که رابطه نیروها با هم را تا مرزآنتاگونیستی آن، ناسازگار و تخریبی کرده بود. در آن مقطع بخشی از نیروها همکاری تام و تمام با رژیم داشتند، تعدادی در رقابت سیاسی و فعالیت های انتخاباتی حاکمیت را به چالش می کشیدند، بخشی تمام رژیم و کل انقلاب را نفی می کردند و تعدادی هم دست به اسلحه برده و در صدد بودند در ایران جزایر آزادی و عدالت بسازند (و در عین حال تابع حکومت مرکزی باشند!) در چنین فضائی، رغبت زیادی برای دیالوگ وهمگرائی وجود نداشت.
هر جریان مدعی بود که حامل تمام حقیقت است و دیگران یا کج فهمند یا عامل "ارتجاع" و "امپریالیزم". این فرهنگ نه تنها سیاسی نبود بلکه همچنین نشان می داد که تنگدستی فکری و فرهنگی درکشور ما دست کمی از فقر اجتماعی اش ندارد.
بازنده اصلی در این میان، فقیرترین لایه های جامعه به ویژه کارگران و مزد بگیران بودند، هم آنان که امیدوار بودند رهبران سیاسی و روشنفکران کشور با توجه به فرصت های فراهم شده در فردای بعد از سقوط نظام سلطنتی، کشور ما را به آزادی و آبادی هدایت کنند. دریغا که چنین نشد. امروز هم بعد از گذشت سی سال در همان وضعیت قرار گرفته ایم.
با این سابقه ذهنی بگذارید به یکی از مبرم ترین نیازهای جنبش آزادی خواهی ایران، یعنی اجماع سیاسی بپردازیم:
اجماع سیاسی
این مبحث را با یک پرسش آغاز می کنیم.
اهمیت اجماع سیاسی چیست؟
اجماع سیاسی یک فرآیند است که بر مبنای خردجمعی به منظور برون رفت از یک بحران ویا پاسخ به یک معضل مهم اجتماعی شکل می گیرد. اهمیت اجماع سیاسی از معنای آن آشکار می شود. اجماع سیاسی نشان می دهد که اولامسئله مرکزی جامعه درست شاسائی شده است و ثانیا، بر سر برون رفت از آن وحدت عمل وجود دارد. شاخص دقیق بودن چنین شناسائی این است که مقبولیت عمومی و برد سراسری خواهد داشت. زیرا که هرگاه یک جنبش سیاسی به دردهای جامعه به درستی پی برده باشد، درک تحلیل های فعالین آن جنبش، برای مردم سهل و انتقال پیام به شکل فراگیر میسر خواهد شد. اجماع سیاسی علاوه بر این که نشانگر بلوغ نیروها و آکتورهای سیاسی در مسئولیت پذیری و آمادگی برای همگامی در جهت پایان دادن به یک بحران مشخص سیاسی است، بلکه به بلوغ شرایط عینی هم دلالت دارد. بنا بر این اجماع سیاسی نتیجه بلوغ هم زمان جامعه و جنبش سیاسی برخاسته از آن است. از این منظر، اجماع سیاسی یک نقطه اوج و یک پیروزی برای جنبش آزادی خواهی خواهد بود.
اگر به دو پارمترمهم در تعریف اجماع سیاسی برگردیم خواهیم دید که این دو پارامتر، پروسه رسیدن به اجماع را توضیح می دهند. شناسائی مسئله مرکزی از الزمات ذاتی یک اجماع است. دوره شناسائی، روندی است که طی آن با نوشتارو گفتار و مکاشفه و دیالوگ حول شرایط عینی جامعه، وحدت نظری ایجاد می شود. لذا این مرحله می بایست طی شده باشد و نیروهای درگیر در اجماع، به لحاظ نظری تا آنجا به هم نزدیک شده باشند که یک تصویرمشابه از مختصات تاریخی جنبش سیاسی ترسیم کنند. مثلا اگر نیروهای متشکله این اجماع، بپذیرند که اصلاحات در درون نظام امکان پذیر نیست آن وقت تاکتیک ها و موضع گیری های عملی شان می بایست ناظر بر این تحلیل باشد
اگر در عرصه نظری به این وحدت رسیده ایم که علت اصلی بحران در کشور ما جمهوری اسلامی است که ضمنا فاقد پتانسیل اصلاح پذیری است( تئوری اجماع) آن وقت به ضرورت سرنگونی آن( استراتژی اجماع) خواهیم رسید. چنین درکی از شرایط سیاسی امروز ایران بلا فاصله شرطی را به ما تحمیل می کند که گریز ناپذیراست مبنی بر این که باید مجموعه مطالبات مطرح شده در پلاتفرم ما مستلزم یک تغییر بنیادی باشد. در آن صورت تبلیغات، تاکتیک ها، انتقال اندیشه و مهندسی افکار به گونه ای خواهد بود که شرایط عبور ازنظام را به عنوان راه حل اساسی برون رفت از بحران هموار نماید.
اجازه بدهید به یک نمونه مهم اشاره کنیم تا درک این حقیقت بیشتر روشن شود. در جریان کارزار انتخاباتی خرداد امسال که منجر به بحران فعلی شد، اجماع سیاسی به وجود نیامد و به همین سبب اپوزیسیون رژیم به سه گرایش تقسیم شد. بخشی به شرکت در انتخابات فراخواندند ( در این بخش عده ای شرکت مشروط و عده ای شرکت بی قید و شرط را خواستار شدند) بخش دوم، خود در انتخابات شرکت نکردند اما از مردم نخواستند که تحریم کنند و گزینش را به خود مردم سپردند(یک نوع تحریم منفعل) و بخش سوم شرکت در انتخابات را قاطعانه و شفاف تحریم کردند. مشکلی که مانع اجماع سیاسی شد ریشه در تحلیل ها ی گوناگون نیروهای سیاسی از مرحله جنبش داشت. موافقین شرکت در انتخابات تصور می کردند که اصلاحات ممکن است وشرکت در انتخابات، ابزاری برای جلوگیری از انتخاب مجدد احمدی نژاد است. خطای بزرگ این تحلیل این بود که کارکرد رئیس جمهور را در ارتباط با رهبر و اختیارات فراقانونی او قرار نمی داد و در اصل امیدهائی به ( مثلا موسوی ) گره می زد که به او جایگاهی غیر واقعی و فراتراز نظام می داد. اگر قرار بود که رئیس جمهور جدید در چهارچوب همین قانون اساسی و تحت فرمان همین رهبر باشد، آیا انتخاب چنین رئیس جمهوری می توانست به یک تغییر یا اصلاح مهم منجر شود؟ اگر پاسخ این پرسش منفی است آیا نمی توان گفت که مسئله مرکزی جامعه ا زجانب نیروهای مدافع شرکت در انتخابات شناسائی نشده و یا عمدا نادیده گرفته شده بود؟ از همه مهم تر این که نیروهائی که مردم را به شرکت در انتخابات فرا می خواندند حتی از معرفی یک کاندید مشخص هم سر باز زدند.
تحریم کنندگان تحلیل دیگری داشتند و بحران را مرتبط با ماهیت رژیم، ایدئولوژیک بودن نظام و لذا نازائی و ناتوانی آن در عبور به آزادی و دمکراسی می دانستند. با این تحلیل شرکت در انتخابات را در بهترین حالت جابجائی مهره ها و نه گامی به جلو تلقی می کردند. اختلاف بر سر تحلیل از شرایط مشخص و نبود وحدت نظری موجب شد که اجماع سیاسی محقق نشود.
نتیجه این شد که مردم در انتخابات شرکت کردند و فریب خوردند. نه تنها شرکت آنها منجر به تحول نشد بلکه صدها نفر جان خود را از دست دادند و هنوز هم صدها نفر در زندان و زیر شکنجه و فشار روحی هستند.
این مثال را به این سبب طرح می کنیم که هنوز هم خواست انتخابات آزاد در چارچوب این نظام مطرح است. این خواست از سوی جنبش حاضر در خیابان برای نشان دادن بی لیاقتی نظام و عدم مشروعیت آن، قابل فهم است. اما زمانی که بخشی از نیروهای سیاسی در خارج از ایران، انتخابات آزاد را راهی برای برون رفت از بحران می دانند، به این توهم دامن می زنند که اولا نظام به این خواست تن می دهد و دوم اینکه می شود نتایج یک انتخابات آزاد را با بافت این حکومت ترکیب کرد!
اگر انتخابات آزاد در محدوده این نظام امکان پذیر نیست(زیرا که حتی کاندیدا های تأیید شده خود را هم بر نمی تابد)، پس طرح این خواست کدام هدف را دنبال می کند؟ اگر رژیم وجود یک رئیس جمهور مستقل از معیارهای شورای نگهبان را بپذیرد اما او را به تبعیت کامل از رهبری مقید کند، چنین رئیس جمهوری به چه کار می آید؟
پرسشی که مطرح است این است که این نظام چه باید بکند( که تا کنون نکرده است) تا بخشی از اپوزیسیون بتواند ازاین نظم ارتجاعی ، دل بکند و وارد یک اجماع سیاسی برای سرنگونی آن شود؟!
انکار واقعیت های عریان موجود در کشور ما از سوی طرفداران اصلاحات دو هزینه عمده دارد. اول این که تکوین یک اجماع سیاسی فراگیر را به تعویق می اندازد و دوم این که در ایران آزاد فردا، بین سرنگونی خواهان و اصلاح طلبان درگیری ایجاد خواهد کرد. درگیری ئی که مستلزم ولخرجی در سرمایه سیاسی کشور و به هرز بردن پتانسیل های محدود جامعه برای سازندگی و توسعه است.
هدف از اجماع سیاسی چیست؟
مهمترین هدف اجماع سیاسی، بهره وری خردمندانه از سرمایه سیاسی موجود، از طریق تشکیل یک جبهه متحد برای عبور از استبداد حاکم، گذار به آزادی, برابری و مردم سالاری و سپردن قدرت سیاسی به خود مردم یا نمایندگان منتخب آنهاست.
شرایط ضروری برای اجماع سیاسی
در تعریف اجماع سیاسی، آن را واجد دو موئلفه مهم دانستیم. تئوری و استراتژی( یا فلسفه عمل اجماع). لذا برای رسیدن به کیفیتی که یک اجماع سیاسی را امکان پذیر می نماید، ابتدا می بایست در حوزه نظری به مسائل کلیدی زیر پاسخ داد:
1- چشم نپوشیدن بر بافت طبقاتی جنبش آزادی خواهی
برجسته کردن خواست برابری و عدالت اجتماعی در مجموعه مطالبات جنبش، تنها یک سمت گیری سمبلیک نیست بلکه یک ضرورت تاریخی است. این حقیقت که دود همه بحران ها و مصیبت هائی که استبداد دینی در کشور ما ایجاد کرده است بیش از همه به چشم طبقه ضعیف و زحمت کش جامعه می رود، را نمی توان پنهان و یا کتمان کرد. نمی توان مدعی اجماع سیاسی شد بی آن که بر معضلات طبقات ضعیف جامعه تأکید کرد و نیروهای مدافع این طبقات را به طور جدی به یاری طلبید. اگر برای یک دمکرات مدافع طبقات مرفه، آزادی گرفتن پارتی شبانه در میردادماد و نیاوران یک دغدغه باشد برای یک سوسیالیست، دسترسی ساکنان شوش وجوادیه به آنتی بیوتیک و غذای روزانه همانقدر اهمیت دارد که حق تظاهرات آزاد. از این رو زمانی می شود انتظار داشت که اجماع سیاسی در این مرحله از جنبش آزادی خواهی محقق شود که مطالبات مرتبط با تکیه گاه طبقاتی نیروها در کانون یک پلاتفرم سیاسی قرار گیرد.
۲- پاسخ به مسئله رهبری
این روزها همه با زبان و قلم می گویند و می نویسند که کشور ما و شرایط سیاسی آن نیاز به رهبری خاص ندارد! افزون بر آن رهبری کاریسماتیک اصلا مادر همه فتنه ها و آفت پیروزی و پیشرفت ماست! بعضی ها برای این که کار از محکم کاری عیب نکند مدعی می شوند که مردم خود رهبری می کنند! نگارنده قصد ندارد در اینجا به مبهم ترین مفهوم جامعه شناسانه یعنی " مردم" وارد شود و نشان دهد که این واژه تا کجا گول زننده است. به قول کارل راجرز (رفتارشناس زبردست آمریکائی)، مفهوم "مردم" جنگلی است که روشنفکران به میان آن می گریزند تا دیده نشوند و مسئولیت نپذیرند. ما داریم به نوعی از آن طرف بام پائین می افتیم. این گفتمان که مردم به رهبری نیازندارند، نه ریشه در هیچ واقعیتی دارد، نه متکی به نظرسنجی مشخص از مردم و یا داده های آماری است ونه حتی روی کردی مدرن به مقوله رهبری است. به نظر نگارنده مشکل اساسی، به استنباط ما از رهبری و کارکرد آن بر می گردد. عده ای با یکی گرفتن رهبری و ریاست و یا با دست آویز قرار دادن رهبران تمامیت خواه، نفس مسئله رهبری را مخدوش می سازند.
یک فضا به شکل خود به خودی و گاه حتی به کمک رژیم شکل گرفته است که رهبری از هر مکان و موقعیتی می تواند فراهم شود، الا از درون نیروهای سیاسی موجود!
این یک فضا سازی منفی است که از سوی برخی فعالین سیاسی هم دامن زده می شود به گونه ای که تو گوئی نیروهای سیاسی موجود، بخشی از مردم نیستند و حق شهروندی ندارند. یعنی نسلی که همه عمر و جوانی اش را فدای آزادی کشورش کرده است غیر خودی است، بد است و لیاقت ندارد. این چنین، یک ملت را از سرمایه سیاسی آن و از خروارها تلاش و تجربه جدا می کنند تا تریبون های استعماری رهبران دلخواه را تبلیغ و برمردم سوارکنند.
به نظر می آید آن دیدگاهی که رهبری را به دست قضا و قدر می سپارد، یا به بحران های کشور ما بی اعتنا است و یا منفعل و متآثر از یک موج پوپولیستی مبهم است که از سوی برخی نیروها، پیرامون این مسئله مهم شکل گرفته است.
از این رو جا دارد که همه افراد و نیروهای سیاسی به مسئله رهبری که بی تردید بزرگترین مانع بر سر راه تدارک یک اجماع سیاسی است پاسخ دهند. پاسخ به این که: رهبری چیست؟ چه ترکیب و ساختاری می بایست داشته باشد؟ وظایف آن کدام است؟ نقش و جایگاه رهبری در هدایت جنبش و در دوران انتقال چیست؟ رابطه رهبری با مردم و نیروهای شرکت کننده در اتحاد سیاسی چگونه است و به چه حوزه هائی می بایست محدود شود؟
۳- پذیرش نقش زنان و حضور آنان در حوزه رهبری
گرچه در نگاه اول پذیرش این واقعیت که زن ایرانی در عرصه فعالیت های سیاسی و به ویژه در خطر پذیری و فداکاری رکورد جدیدی به جای می گذارد، چندان مشکل به عمل نیاید، اما حضور زنان به ویژه در سطح رهبری و هدایت جنبش سیاسی می بایست به گونه ای عینی، عملی و ملموس فراهم شود. زن ایرانی حق دارد در جایگاهی قرار گیرد که خود درتدوین قانون و فراهم نمودن الزامات اجرائی این قوانین که حقوق برابر او را تضمین می کند دخیل باشد. از این رو فراهم نمودن شرایط حضور تآثیر گذار زنان در همه سطوح و به ویژه در رهبری سیاسی، از الزامات یک اجماع سیاسی موفق است.
۴- پاسخ به مسئله ملی
اگر هدف محوری اجماع سیاسی رسیدن به یک وفاق گسترده و فراگیر بر سر مسائل مبرم جنبش آزادی خواهی باشد، در آن صورت می بایست به مسئله ملی و جنبش های منطقه ای که سال ها برا ی حقوق مسلم خود مبارزه کرده اند توجه خاص بشود. ضروری است که بر حق اقلیت های قومی در تعیین سرنوشت خویش تأکید شود تا آنها جنبش آزادی خواهی را متعلق به خود بدانند و تلاش های منطقه ای را به جنبش عمومی مردم ایران برای آزادی و مردم سالاری گره بزنند. از این رو ارتباط فعال با نیروها و فعالین سیاسی که در ارتباط با جنبش های منطقه ای هستند یکی از راه های تدارک اجماع سیاسی است. این نیروها می بایست از همان ابتدا در پروسه تکوین اجماع سیاسی، دخیل و سهیم باشند.
۵- رقابت به جای خصومت سیاسی
بی تردید یکی از مهم ترین عوامل تفرقه در جنبش آزادی خواهی، به رسمیت نشناختن رقابت سیاسی و تقلیل دادن رویاروئی سیاسی به خصومت و پرخاشگری است. نیروها اساسا در پذیرش واقعیت فیزیکی و تاریخی همدیگر تردید دارند. اگر هر نیرو می پذیرفت که به اندازه توان واقعی و برد اجتماعی اش، فضا اشغال کند و حق حیات سیاسی نیروهای دیگر به ویژه حق انتقاد و تبلیغ و فعالیت سیاسی متقابل را به رسمیت بشناسد، آنگاه در یک فضای سیاسی سالم و به دور از پرخاشگری و برچسب زنی می توانستیم سال ها قبل از این به یک اجماع سیاسی دست یابیم. نیروهای سیاسی ایرانی همدیگر را نه رقیب که دشمن فرض می کنند. در چنین فرهنگ و فضائی با دشمن نمی توان سازش کرد باید آن را مغلوب و از دور خارج کرد. به این سبب است که برخورد نیروها با همدیگر نه بر سر یک معضل و مقوله مشخص بلکه اساسا ایدئولوژیک، کلی، مبهم و از واقعیت های سیاسی دور و بیگانه است. این روی کرد از یک فرهنگ سیاسی ناشی می شود که سهل انگار و راحت طلب است. می دانید که خصومت آسان تر از رقابت است. در یک رقابت سیاسی که مخاطب آن مردم و مراد گزینش آزادانه آنهاست، می بایست هر نیرو تلاش کند که از نیروی رقیب خود پیشی بگیرد و به همین سبب ناچارا باید از آن رقیب، بهتر و حامل برنامه و تحلیل جامع تری باشد. در حوزه دشمنی و خصومت نیازی به این نیست که نیروی درگیر از دشمن خود مترقی تر باشد حتی می تواند به مراتب از نیروی متخاصم عقب مانده ترهم باشد. اصل بر تخریب و آلوده کردن فضاست و داوری مردم هم محلی از اعراب ندارد. بی دلیل نیست که در فرهنگ پاره ای از نیروهای سیاسی فاصله تبدیل شدن یک فرد به جاسوس جمهوری اسلامی یک انتقاد به رهبری آن نیروست. یعنی یک انتقاد به آن نیرو کافی است تا حکم جاسوسی فرد منتقد برای رژیم صادر شود. در چنین دیدگاهی هر منتقد یک خطر است وباید حذف شود.
از این رو جایگزینی رقابت سالم سیاسی به جای خشونت و پرخاشگری یکی از مهم ترین پیش شرط های دست یابی به اجماع سیاسی است.
(ادامه دارد)
massoud.eftekari@yahoo.com
۱۳۸۹/۶/۲۶
داشته ها و نیازهای جنبش آزادی خواهی ایران(1)
مسعود افتخاری
دریک نگاه کوتاه
جنبش آزادی خواهی ایران از ٢٢ خرداد ٨٨ به بعد شتاب تازه ای به خود گرفت. حضور بی نظیر زنان و جوانان در شرایط پلیسی و با حضور هزاران پاسدار و بسیجی و لباس شخصی که دستور داشتند تا بگیرند و بکشند و تجاوز کنند، نیروی عظیمی آزاد کرد. مردم ایران طی این چند ماه به دنیا نشان دادند که هویتی مستقل از رژیم ولایت فقیه دارند و با آرمان های انسانی و مطالبات مدنی و بر حق خود شناسائی می شوند. اکنون برای رسیدن به آن آرمان ها، جان خود را بر کف نهاده، در یک نبرد نابرابر به مصاف رژیمی که لباس مذهب به تن، اسلحه در دست و بر منابع طبیعی کشورشان نشسته است، رفته اند.
در این رویاروئی، رژیم با گریز از واقعیت، شیوه سرکوب و کشتار را به مصالحه ترجیح می دهد و بر شاخ نشسته بن می برد تا در سراشیبی سقوط هر چه بیشتر ویران کند و بحران بسازد. جنبش آزادی خواهی مردم همچون یک زمین لرزه سیاسی در حاکمیت و جناح های قدرت " شکاف های" غیر قابل عبور ایجاد کرده و در صف بندی های اپوزیسیون نیز گسستها و پیوستگی های جدیدی موجب شده است. بخش قابل توجهی ازاقشار گوناگون مردم درداخل و خارج ایران که قبل از آن هیچگاه درفعالیت های سیاسی جضورنداشته اند به صحنه آمده و به جنبش پیوسته اند. این هنگامه، یک سرمایه سیاسی قابل توجه به جود آورده است.
شتاب تند تحولات سیاسی، فراگیری جنبش و موج احساساتی که انتشار فیلم ها و مقالات و غیره دراینترنت سرازیر کرده و هیجان بی مانندی که از مشاهده قهرعریان نیروهای سرکوبگربر فضا حاکم شده است، مجال کمتری برای تحلیل آینده جنبش، چالش های عمده آن و جهت گیری نهائی اش باقی گذارده است. به همین سبب، مقوله های اساسی جنبش آزادی خواهی ومسائل مهم و کلیدی آن در حاشیه قرار گرفته اند.
داشته های جنبش آزادی خواهی
مبارزه مردم ایران برای آزادی، دو قرن است که ادامه دارد. یک روند طولانی، که مملو از تلاش ها و شکستها است. کمتر ملتی در دنیا پیدا می شود که این چنین مستمردر صحنه تحولات سیاسی حضور داشته اما تا به این اندازه در رسیدن به اهدافش ناکام مانده باشد. این جنبش طولانی، از سه فراز مهم در تاریخ معاصر گذشته و این بار در خرداد ٨٨ به اوج و کیفیتی نوین دست یافته است. داشته ها و دست آوردهای جنبش آزادی خواهی موجود را می توان به ترتیب زیر دسته بندی کرد:
۱- خودگردانی
بر خلاف ذهنیات اکثریت نسلی که در انقلاب بهمن ۵۷ ، شعارها و سمت و سوی حرکتش را از مساجد اخذ می کرد و چشم به کلام آن واعظ وابسته به دستگاه روحانیت دوخته بود تا فتاوی آقا را برایش قرائت و تفسیر کند، نسلی که اکنون به میدان آمده است حرف خودش را می زند و منتظر فتوا و فرمان نیست. از همه جانبگی خود سود می جوید و از هر آنچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. این نسل از عقیم بودن تاکتیک های کهنه و روی کردهای جزمی وغیرمنعطف به سیاست آگاه است و ازاین رو با شیوه های جدیدی، به مقابله با استبداد برخاسته است.
۲- غیر ایدئولوژیک بودن
اگر تحولات بلوک سوسیالیستی سابق تردیدی در پذیرش این واقعیت باقی گذاشته بود که سیستم های ایدئولوژیک در جایگاه مدیریت سیاسی، به ناهنجاری های اجتماعی، بحران های لاعلاج و جوامع بسته منجر می شوند، اکنون آزمون پرهزینه اسلام سیاسی بار دیگر بر این تجربه مهرتأیید زد که نظام های ایدئولوژیک نهایتا به بیماری تمامیت خواهی دچار می شوند و به انسداد سیاسی و استبداد منتهی می شوند. این آموزه را نسلی که اکنون به میدان آمده است، به خوبی آویزه گوش خود کرده است و از این رو، نگاه او به مبارزه سیاسی، غیر ایدئولوژیک و زمینی است. این نگاه باز و وسیع ، نسل جوان در صحنه را، گرفتار تقسیم بندی ها و بلوک سازی های سیاسی مصنوعی و بی موردی که انرژی اش را تلف و یکپارچگی اش را تهدید کند، نکرده است. دراین فضا همه خودی هستند و حقوق برابر و مسئولیت یکسان دارند. رسیدن به چنین کیفیتی از درایت سیاسی نه تنها مهمترین دست آورد جنبش کنونی بلکه در نوع خود یک تعویض پارادایم است و از این جهت پیامی جدید ابلاغ می کند. پیام این است. سیاست را از حوزه های ایدئولوژیک به متن مطالبات مردم در خیابان ها ببرید تا جواب متناسب با اهدافی که فلسفه وجودی این سیاست هستند، دریافت نماید.
۳- خویشتن داری و خردورزی
دو گرایش دراین ستیز استبداد و آزادی می خواهند جو خشونت و تخریب ایجاد کنند تا هم بتوانند از آب گل آلود ماهی بگیرند و هم سیاست های خود را توجیه کنند. اول کودتاچیان که بدشان نمی آید احساسات جوانان را تحریک و آنها را به دام خشم کور انداخته و در مدار بسته، خشونت - انتقام- خشونت گرفتارکنند. دوم نیروهائی که وجود خود را به قهر ویران ساز و میلیتاریزم زمخت گره زده اند و بدشان نمی آید که فضای نظامی بر جنبش آزادی خواهی مسلط شود تا تفنگ ها حرف آخر را بزنند. این دوگرایش( اولی در حاکمیت و دومی در اپوزیسیون) گرچه در دوسوی مختلف این نزاع ایستاده اند اما ماهیتی مشابه دارند. هردو تمامیت خواه و خودمحورند و قدرت سیاسی را یک جا و تماما برای خود می خواهند.
نسل درصحنه با آگاهی بی نظیری به این تهدید واقف است و می داند که نیرومندی اش در پرخاشگری و خشونت اش نیست، بلکه صلابت و کارئی اش در متانت، شکیبائی و مدنیت اوست. او در تقابل با تفکر خشونت گرا وکینه جویانه ای که خامنه ای آن را نمایندگی می کند، اندیشه ای نو ارائه می دهد و نگاهی تازه برخاسته از ذات ضروریات امروزین بشر، به جهان و از جمله به سیاست و ساز و کارهای آن دارد. این نسل عمیقا عقلانی عمل می کند. خویشتن داری و خردورزی این نسل اوج شجاعت و توضیح دهنده پشتکار و حضور مستمر او در صحنه است.
تذکر این تکته ضروری است که جسارت معقول و مشروع مردم در روزهای اخیر در بر خورد با خشونت افسارگسیخته نیروهای سرکوبگر، کاملا قابل فهم است و به هیچ روی از روی میل باطنی و یا یک تاکتیک اختیاری نیست بلکه دفاعی است اجباری ومرتبط با حقوق بدیهی آنها.
فضای مسالمت جویانه و پرهیز فعالین جنبش از خشونت، بر اپوزیسیون هم تأثیر گذاشته است تا جائی که اکنون استفاده از قهر(به ویژه نوع مسلحانه آن) به عنوان یک شیوه مبارزه از سوی بسیاری از نیروهای سابقا میلیتانت کنار گذاشته شده است. کشور ما می رود تا در یک روی کرد بسیار عاقلانه، قهر و خشونت را به یک پدیده عقب مانده و بی استفاده در حل بحران های سیاسی تبدیل کند و مقبولیت آن را به صفر تقلیل دهد. در چنین فضائی است که رأی مردم تعیین کننده می شود. رژیم به این تاکتیک موثر پی برده و تلاش می کند تا نگذارد فضای آرام و گفتگوی آزاد، روش برخورد با مخالفین باشد.
۴- نقاب افکنی و افشای رژیم
اگر چه جنبش آزادی خواهی ایران از ۲۲ خرداد ۸۸ به این سو هزینه ی انسانی نسبتا گزافی برای تداوم خود پرداخته است اما در مقابل، رژیم را به کلی خلع مشروعیت کرده، پایگاه اجتماعی اش را از آن سلب کرده و موجب شده است که خامنه ای و همدستان او علنا با شمشیرهای از رو بسته، ماهیت واقعی خود را نشان دهند و از جایگاه رهبری ایدئولوژیک شیعیان به مسند شایسته خود که زور و تخریب و آدم کشی است تنزل پیدا کنند. رژیم اکنون هم در درون و میان مردم و هم در بیرون و انظار جهانیان بی آبرو و منزوی شده است. این پیروزی بی تردید یکی از مهمترین آثار این حرکت است. خامنه ای و سرکوبگران پیرامون او در گذشته با تکیه برحمایت مردم ایران، هر سیاستی را به ویژه در عرصه بین المللی و بحران های مرتبط با آن توجیه می کردند و هر رویاروئی برون مرزی را به حضور یکپارچه و حمایت سراسری مردم ارجاع می دادند. حاکمیت استبدادی همچنین درپاسخ به انتقاد سازمان های حقوق بشری در مورد سرکوب و نقض مستمر حقوق بشر، همواره با انکار این پدیده، آن را "هیاهوی اپوزیسیون برون مرزی" جلوه می داد و سرکوب ها را انکارمی کرد. اکنون رژیم گرفتارژرنالیزم فراگیری است که کمترین تحرک سرکوبگرانه اش را مستقیما به سراسر دنیا منعکس می کند و جائی برای توجیه وپرده پوشی باقی نمی گذارد. چنین پدیده ای در تاریخ معاصر بی نظیر است. فردی که در طول روز در نبرد برای حقوق خویش در خیابان ها حضور دارد، همزمان گزارشگر هم هست و زمانی که به خانه بر می گردد سراغ وبلاگ خود می رود و مقاله می نویسد و تحلیل می کند. اینچنین است که هر عضو این جنبش قدم وقلم و دوربین را همزمان استفاده می کند و کار اعتراض وتحلیل وخبر رسانی را یکجا انجام می دهد.
۵- مهرورزی و گذشت در برخورد با نیروهای سرکوبگر
جنبش آزادی خواهی داخل کشور همچون یک ورزشکار با منش و اخلاق ورزشکاری می ماند. وقتی که طرفش را مغلوب می بیند با ترحم و شفقت با اوبرخورد می کند. برخورد ملایم و حاکی از مهر با نیروهای نظامی اسیر شده، به روشنی نشانگر روحیه حاکم بر نسلی است که گرچه زخم های کهنه ای بر پیکر خویش دارد اما در جستجوی درمان های جدیدی برای آنهاست. این نسل مصمم است تا به برادرکشی و ویران سازی خاتمه دهد و کشور ما را در مسیر سازندگی و نوآوری و تمدن هدایت کند. در عین حال چنین برخوردی با نیروهای نظامی، در درازمدت، راه پیوستن آنها به مردم را باز نگاه داشته و موجب گسستن آنها از خامنه ای و فرماندهان سرکوبگرپیرامون او می شود.
٦- بی نتیجه ماندن قهر و سرکوب
تا کنون تمام تلاش های رژیم برای مهار و سرکوب این جنبش بی نتیجه مانده است و تنها به شتاب آن افزوده است. این جنبش دائما در حال گسترش و تعمیق است و دامنه های آن اکنون به پهنای کل ایران است. تداوم و پویائی جنبش به گسل های عظیمی در حاکمیت منجر شده وترس سنگینی بر خامنه ای و دژخیمان همدست او تحمیل کرده است. رژیم در یک بن بست مرگبار گرفتار شده است. اگراز قهر بیشتر استفاده کند خطر قهرآمیز شدن جنبش و رویاروئی نظامی افزایش می یابد و اگر کوتاه بیاید در آن صورت می بایست پاسخگوی این همه جنایت باشد.
٧- گذار از جهل و خرافه به سکولاریزم و نواندیشی
لازم نیست مدتی طولانی به عقب برگردیم تا ببینیم که سال گذشته میلیون ها جوان در عاشوار زنجیر می زدند و زینت بخش مراسم ارتجاعی ولی فقیه بودند و امسال عاشورا به یک کارزار سیاسی وصحنه نمایش آزادی خواهی نسلی تبدیل شده است که به سرعت از طلسم دین سیاسی بیرون آمده واین مراسم را به صحنه افشای ماهیت آزادی ستیز حاکمیت تغییر داده است. این نسل به آینده ای چشم دوخته است که در آن خردورزی و واقعگرائی، جائی برای خرافه پرستی وتاریک اندیشی باقی نمی گذارد. در طی شش ماه گذشته جامعه ایران جهشی عظیم در این راستا انجام داده است. تابوشکنی و توهم زدائی از باور به کارآئی مذهب سیاسی در پاسخ به نیازهای امروزین مردم ایران، انسان را به یاد عصر روشنگری در اروپا می اندازد. این یک تحول فرهنگی بزرگ است که به یمن این جنبش مردمی متحقق شده است. توجه به این نکته ضروری است که استفاده از شعارهای با ظاهر مذهبی صرفا جنبه ابزاری دارد و زبانی است که ضمن بستن دست رژیم در کشتار بیشتر، به نوعی با قاعده اجتماعی حاکمیت هم ارتباط برقرار و آن را متزلزل می کند. نسل در صحنه، ضمن به بازی نگرفتن نمادهای خرافی و تاریخا منسوخ شده مذهب سیاسی، تلاش می کند ضمن حمله به ذات بی خاصیت این نمادها، آنها را به صحنه ستیز با منادیان رسمی دین مبدل نماید.
۸- پویائی و پشتکار جنبش
خامنه ای و دستگاه سرکوب او تا کنون از هر ترفندی برای انحراف، سرکوب و محدود کردن این جنبش استفاده کرده اما در همه عرصه ها جز بی آبروئی و خلع مشروعیت ازخود، سودی نبرده است. از فردای انتخابات خرداد ۸۸ حتی به یک راهپیمائی و یا گردهم آئی مجوز قانونی داده نشده است با این همه مردم مستمرا در صحنه حضور داشته اند و با این که با قهرعریان رژیم و دستگیری و شکنجه و کشتار رو به رو شده اند، خود را به آب و آتش زده و شعله جنبش را بر افروخته نگاه داشته اند. پویائی این جنبش را در تنوع تاکتیک ها، شعارها و سازمان یابی بی نظیرش به وضوح می توان دید. درست همین پویائی و پشتکار است که به استیصال و درماندگی کودتاچیان منجر شده است. از آن سو، مردم دنیا این روند را با تحسین و حیرت دنبال می کنند. این جنبش مسالمت آمیز، مدنی و حق طلبانه است و از این رو بشریت مترقی را در کنار خود دارد.
۹- انزوای بین المللی کودتاچیان و تنها ماندن آنها
خامنه ای و دستگاه سرکوب او زمانی به این تصور دلخوش بود که با استفاده از تضاد قدرت های بزرگ و با عقد قرارداد های اسارت بار با چین و روسیه می تواند از فشارهای بین المللی بر خود بکاهد. رژیم از درک این حقیقت تاریخی عاجز بود که منافع درازمدت تر این قدرت ها بر حمایت موقتی از یک رژیم در حال فروپاشی و بی آینده می چربد و این چنین است که اکنون یاران قدیمی رژیم به تدریج به آن پشت کرده و به صف منتقدان پیوسته اند. این شاید بزرگترین سیه روزی رژیم باشد. چنین تغییری در دیپلماسی بین المللی مستقیما حاصل استمرار، جدیت و حضور بی وقفه مردم در صحنه و محصول خون هائی است که به ناحق ریخته شده است.
١٠- گسترش جنبش به بیرون از محدوده دانشجویان و روشنفکران
تفاوت اساسی جنبش حاضر با جنبش های اعتراضی دانشجوئی، کارگری، زنان و غیره در این است که فراگیر است و به یک صنف یا قشر خاص محدود نمی شود. گستردگی جنبش هم دامنه آن را به سایر شهرها کشانده وهم تداوم آن را تضمین کرده است. اکنون پیر و جوان، زن وکارگر و معلم و محصل کنار هم و در هر زمان و مکانی حاضر می شوند و با یک همبستگی و یکپارچگی کم نظیر برای دفاع از حقوق خود دست به اعتراض می زنند. رژیم دیگر نمی تواند یک یا چند دانشگاه یا کارخانه را محاصره و سرکوب کند. خیابان ها، کوچه ها، کلاس های درس، قبرستان ها، روی بام ها و دنیای پهناور اینترنت، میدان درگیری استبداد و آزادی است. رژیم از کنترل چنین میدانی درمانده شده است. از این رو هر روز تهدید می کند، خط و نشان می کشد و از ترس و خشم به خود می پیچد.
١١- هم فاز شدن آمادگی و آگاهی مردم (همزمانی شرایط عینی و ذهنی)
در تاریخ معاصر ایران و به ویژه در سی سال گذشته مردم هیچگاه تا به این اندازه آگاه و آماده برای تحول نبوده اند. دردهه شصت رژیم از باورهای دینی مردم و وفاداری آنها به انقلاب ۵۷( عدم آگاهی مردم) سوء استفاده کرد و ضمن تحمیل یک جنگ طولانی و ویرانگر، جنبش آزادی خواهی را سرکوب کرده و به تاریکی روانی ناشی از جنگ و تبعات آن کشاند. دهه هفتاد دوران فترت و نقاهت مردم و معضلات اقتصادی کمرشکنی بود که جنگ و انجماد نیروهای مولده در جامعه از یک سو و انسداد سیاسی از سوی دیگربه آن دامن زده بود. در این دهه، مردم آمادگی و رغبت چشمگیری به مداخله سیاسی نداشتند. این انجماد را خیزش دانشجوئی ١٨تیر برهم می زند اما برای به حرکت درآوردن جنبشی در ابعاد کنونی آن کفایت نمی کند.
اکنون با هم فاز شدن دو عنصر عینی و ذهنی و در حالی که توهم مردم به اصلاحات از میان رفته و مرکزیت نظام آماج شعارهای مردم است، شرایط یک تحول بنیادین و پایدار در کشور ما فراهم شده است. ندیدن این پتانسیل و عدم بهره برداری درست از آن می تواند به سرخوردگی وعقب نشینی جنبش منجر شود. مردم باید بدانند چرا، چگونه و تا کی به تظاهرات و اعتراضات خود ادامه دهند و هدف نهائی جنبش آزادی خواهی کدام است؟
١٢- آزمون بزرگ روحانیت
برای اولین با در تاریخ ایران بعد از اسلام روحانیت نقش تعیین کننده ای در تحولات سیاسی ایران ندارد. اما داستان به اینجا ختم نمی شود. به جز تعداد انگشت شماری روحانی صاحب وجدان که نام و وضعیت شان روشن و همراه جنبش آزادی خواهی هستند، روحانیت شیعه در اکثریت خود در نه درکنار مردم ایران بلکه رودرروی آنهاست. ضرب و شتم ها، شکنجه ها، تجاوزات و کشتارها در شش ماه اخیر وبه ویژه کشتار مردم در روزعاشورا نشان داد که روحانیت ایران در کلیت خود یک دستگاه جیره خوار و سرسپرده خامنه ای است که منافع حقیر و مواجب ماهانه خود را هم بر حقوق مردم ایران وهم برحرمت شعائر مذهبی که خود منادی آنهاست ترجیح می دهد. هیچ اعتراض در خوری از سوی اکثریت روحانیون به این همه سبعیت نشده است. روحانیت با توجه به نفوذ مذهبی و بردی که در میان حامیان رژیم دارد می توانست خامنه ای را فاقد صلاحیت رهبری دینی دانسته او را به عقب نشینی وادار و حتی از قدرت به زیر بکشد. اما هیهات که حساب های بانکی و ویلا ها و سایر امتیازاتی که روحانیت از آن برخوردار است به بیت رهبری گره خورده است. حتی مراجع بزرگی که بیرون از ایران هستند از قبیل آیت الله سیستانی و امثال او نیز، بر این همه ظلم و جنایت که به نام خدا و اسلام صورت می گیرد، چشم بسته اند. رفسنجانی به عنوان با نفوذترین روحانی سیاسی داخل ایران نهایتا وآنچنان که انتظار می رفت، به خامنه ای دخیل بست و برای حفظ ثروت های افسانه ای خود، در کنار آدم کشان قرار گرفت. روحانیت رسمی و شریک درقدرت، می بایست پاسخگوی سکوت خود وتأیید این همه جنایت باشد.
مرزبندی شفاف جنبش آزادی خواهی با روحانیت درباری و متولیان رسمی دین، یک دست آورد بزرگ است. مردود شدن اکثریت روحانیون ایران در این آزمون، کار نسل جوان را برای عبور همیشگی از خرافات مذهبی و دین سیاسی، سهل تر می کند. این روند به ویژه برای جلوگیری از تسلط مجدد نیروهائی که زیر بیرق دین به کار تاریک سازی، تبلیغ مذهب سیاسی و مردم فریبی مشغولند، بسیار ارزشمند است.
نسل جوان ما باید هوشیار باشد که تقدیر از روحانیون آزاده ای همچون زنده یاد منتظری وآقای کروبی و امثالهم، به آویختن مدال افتخار بر گردن مذهب و یا کل روحانیت تعبیر نشود، بلکه با این شخصیت ها مثل هر شهروند دیگر ایرانی برخورد شود تا راه باز تولید مذهب سیاسی و مداخله مجدد آن در زندگی خصوصی مردم هموار نشود.
نیازهای جنبش آزادی خواهی
با همه دلبستگی و تعلق خاطری که تک تک ما به این جنبش داریم، نمی توان نسبت به سمت و سو و آینده آن بی تفاوت بود و در یک خوشبینی غیر مسئولانه، خود را از قید تحلیل انتقادی و دلسوزانه آن آزاد کرد.
این جنبش نیازهای اساسی دارد که سرنوشت سازند و بدون تأمین و رفع این نیازها، آینده و سرنوشت آن در تاریکی و ابهام قرار می گیرد. پیچیدگی موضوع در اینجاست که پاره ای از نقاط قوت این جنبش که در بالا ذکر شد با یک قرائت انتقادی و موشکافانه به کمبودهای آن تبدیل می شوند. اگرکمبودها و نیازهای جنبش آزادی خواهی به موقع برطرف نشوند، می تواند به افراط یا تفریط دوچار شود. در صورت افراط، به قهر کشانده شده و در بهترین حالت به شکلی ضربتی ونظامی موفق به کنار زدن خامنه ای و کودتاچیان می شود. این گزینه ضمن عبور از دریای خون و کشاندن احتمالی کشور به یک جنگ داخلی فرسایشی، معلوم نیست به اسقرار چه نظمی و با چه ساز و کاری منتهی می شود. در حالت تفریط و هم شتاب نشدن تحولات با پتانسیل واقعی جامعه، احتمال سرخوردگی مردم و شکست جنبش زیاد می شود. در هر دو صورت حاصل بیش از دو قرن تلاش یک ملت برای آزادی به یغما می رود و یا بی نتیجه می ماند.
نیازهای جنبش آزادی خواهی کدامند؟
١- فقدان رهبری
نبود رهبری به معنای خرد جمعی محوری که بتواند جنبش را هدف مند، جهت دار و صاحب استراتژی مشخص بکند، بزرگترین نیاز و کمبود آن است. نبود رهبری ، مشکل تازه ای نیست و نه تنها عامل پراکندگی و هرز رفتن سرمایه سیاسی در کشور ما شده است، بلکه به نوبه خود به این پرسش پاسخ می دهد که چرا حکومت ولایت فقیه توانسته است سی سال بر مردم ما حکمرانی کند. فقدان رهبری از ضعف بنیادین و تاریخی جنبش حاضر بر می خیزد. ( چهار سال پیش، این ضعف مهم در نوشتار بلندی از سوی نگارنده این چنین برجسته شد: درست آنجا که به يک محور قدرتمند و متحدکننده در اپوزيسيون و در جامعه نياز هست، ما از وجود چنين محوری که همانا يک رهبری مردمی و فراگير می باشد، محروم هستيم) (1)
این جنبش در نوع کنونی اش، با نگاه به درون نظام و با تکیه به عناصر فعال درهمین نظام آغاز می شود. این آغاز، هزینه ای سنگین بر جنبش تحمیل می کند. نسلی که به صحنه می آید جوان است. قبل از انتخابات ارتباط مستقیم و فراگیر به ویژه با بخش برون مرزی جنبش آزادی خواهی ندارد. با این امید که صرف انتخاب نشدن احمدی نژاد الزاما دریچه ای به آزادی باز می کند در انتخابات شرکت می کند. با این تحلیل پشت سر موسوی صف می کشد و ٢ خرداد ٧٦ را تکرار می کند. مردم با شرکت خود در انتخابات عملا و شاید برای آخرین باربه نظام فرصت می دهند تا به اصلاحات تن داده و کشور را از بحران بیرون ببرد اما چنانچه حوادث بعد از انتخابات نشان داد، این رژیم کوچکترین ظرفیت گشایش سیاسی نداشت و اعتراضات آرام و مدنی را به خاک و خون کشید و به جای به رسمیت شناختن حقوق و مطالبات مردم، آنان را خس و خاشاک نامید!
حرکت از درون نظام و با چشم دوختن به نزاع جناح های درونی آن، دو ضرر عمده دارد. نخست این که ابتدا باید تا آنجا در چارچوب نظام و با توسل به موسوی و کروبی پیش برود که همه راه ها را بسته ببیند و به این حقیقت پی ببرد که راه حل استبداد دینی، دردرون آن نیست. جنبش تا رسیدن به این آگاهی، انرژی های زیادی از دست می دهد و خطر خسته شدن آن وجود دارد. دوم این که تدارک رهبری تاریخا ذیصلاح جنبش، به تعویق می افتد و همزمان با این تأخیر، سایر کیفیت های ضروری مرتبط با عامل رهبری که از الزامات پیروزی این جنبش هستند نیز به تعویق می افتند وتأمین نمی شوند.
بی تردید موسوی و کروبی فرصت رهبری و هدایت جنبش را تا مراحل بالاتری دارند، به شرط این که از کل نظام و به ویژه از گذشته خود دل کنده وبه طور شفاف با جنبش آزادی خواهی مردم ایران همراه شوند. اما رفتار تا کنونی این دو شخصیت، نشانی از تمایل آنها برای عبور از کل نظام ندارد. لذا دو پرسش را بی پاسخ گذاشته اند و موجب سردرگمی شده اند. پرسش اول این است: می توان در چهارچوب این نظام و با بودن خامنه ای و انحصار تمام قدرت در دست او و حضور سپاه پاسداران درارگان های سیاسی ودخالت مستقیم وزارت اطلاعات مخوف رژیم، به مطالبات مردم دست یافت؟ و پرسش دوم از جواب منفی به سئوال اول مطرح می شود. اگر این نظام اصلاح پذیر نیست پس چرا نباید در تدارک یک تحول بنیادین بود و ساز و کار جنبش را با این استراتژی تنظیم کرد؟
توضیح این نکته ضروری است که هرگاه از رهبری صحبت می کنیم، منظور ما خرد جمعی پراکنده و پنهان در پیکره جنبش آزادی خواهی است. ثانیا همراهی وهمبستگی و اجماع سیاسی را پیش شرط تولد این رهبری می دانیم.
نبود رهبری، نیازها و نقص های مرتبط با خود را به گونه ا ی قانون مند خلق می کند که در زیربه آنها اشاره می کنیم.
٢- ضعف در هدف گذاری و جهت گیری
فقدان رهبری به نوبه خود، مشکل جهت گیری را موجب می شود. هیچ حرکتی بدون جهت روشن به سرمنزل پیروزی نمی رسد. از سوی دیگر جهت گیری دقیق مستلزم اهداف روشن است. اهداف جنبش، حلقه های متعدد استراتژی آن هستند که در یک پلاتفرم شفاف، طراحی و بر یک محور زمانی تعریف وتفکیک می شوند. به این ترتیب ارتباط منطقی و روشمند این فاکتورها با همدیگر بدیهی و الزامی است.
وقوف به این حقیقت، زمانی اهمیت دوچندان می یابد که راه برون رفت از بحران ها و ناهنجاری های کمرشکن در ایران را به معادله یک مجهولی "سرنگونی رژیم" تقلیل ندهیم.
نا روشن بودن اهداف جنبش کنونی را می توان در تنوع شعارهای متضاد با هم دید. شعارهای ناهمگون، ضمن این که فقدان رهبری و سمت گیری مبهم جنبش را نشان می دهند، در عین حال ترسیم کننده حضور گرایش های گوناگون در این جنبش هستند. این مسئله دو جنبه دارد. یک جنبه مثبت که در آن همبستگی فعالین جنبش، بر تضادهای عقیدتی و تنوعات فکری سایه انداخته است و این کیفیتی است که بیانگر درایت و هوشیاری فعالین جنبش و درعین حال عامل یکپارچگی تا کنونی آن بوده است. اما همزمان یک جنبه منفی را همچون یک خطر، زیر پوست خود پنهان می کند، از جمله این که چنانچه رهبری با مقبولیت عمومی وسراسری فراهم نشود تا با تاکید برخواست برابری و عدالت اجتماعی در لیست مطالبات و شعارها، بتواند بخش های مختلف جنبش آزدی خواهی و گرایشات طبقاتی آن را در یک سامانه هارمونیک و سازگار، هم فعال و هم متحد کند، خطر تجزیه جنبش، تبدیل آن به جزایر کوچک وتسخیر شدنی و نهایتا شکست آن در درازمدت وجود دارد.
برای نشادن دادن ناهمخوانی شعار ها با یکدیگر میتوان به این نمونه ها اشاره کرد. شعار"جمهوری ایرانی" و یا "مرگ بر اصل ولایت فقیه"، هیچ سنخیتی با شعار" یا حسین میرحسین" ندارد. دو شعار اول با شعار سوم نه سنخیت ایدئولوژیک و نه همسنگی سیاسی دارند. نخست این که هم جنبش از مرحله "رأی من کجاست " عبور کرده و هم رژیم نشان داده است که ابطال انتخابات را به هیچ روی بر نمی تابد. دوم این که خود آقای موسوی در بیانه شماره ١٧ خود، اساسا از این شعار حداقلی دست کشیده است. پس اگرجنبش ازمرحله انتخابات و ابطال آن گذشته و اکنون می خواهد ازولایت فقیه عبور کند، به یک رهبری قاطع تر از موسوی( که هنوز دل در گروی جمهوری اسلامی و بنیان گزار آن دارد) نیاز پیدا می کند. رهبری که درکنار مردم حضور دارد، مسئولیت پذیر است و بر خلاف آقای موسوی، هم فراخوان می دهد و هم پای اهداف فراخوان ها(جدا ازکوتاه یا بلند بودن سقف این اهداف) می ایستد و کوتاه نمی آید.
تناقضات بین شعارها (جدا از شدت وغلظت آنها)، بسیار نگران کننده است ونشان دهنده تنش و ناهنجاری در جنبش و حاکم شدن نوعی فضای احساسی است که به مرحله جنبش بی توجه است. این سردرگمی، مستقیما محصول نبودن یک محور رهبری کننده و راهگشا در این جنبش است. از این رو نا روشن بودن اهداف جنبش، مستقیما خود را در جزر و مد آکسیون ها وناسازگاری درونی شعارها نشان می دهد. پرسش های زیادی در این راستا مطرح می شود. این که:
جهت اصلی جنبش کدام است؟ مرحله جنبش چیست؟ آیا فعالین و "رهبران رسمی" جنبش به پتانسیل های واقعی آن واقف هستند؟ آیا هیچگونه روشمندی و ضرورت شناسی حاکم است یا طرح شعارها خود به خودی است؟ فازبعدی جنبش کدام است و چه گرایشی این فاز را رهبری می کند؟
فقدان اهداف روشن که خود محصول نبود یک استراتژی شفاف است به تدریج از شتاب جنبش کاسته و آن را به مناسبت ها و روزهای تاریخی و مذهبی محدود کرده است. رژیم تا کنون از این ضعف به خوبی استفاده کرده است و به همین دلیل هم بی محابا به دستگیری ها ادامه داده و مطالبات مردم بی پاسخ گذاشته است. انفصال درتداوم اعتراضات ها و مشروط شدن آنها به روزهای مشخص و از پیش تعیین شده به رژیم امکان تنفس، تجدید قوا، برنامه ریزی و کنترل می دهد. این مسئله موجب بالا رفتن هزینه مبارزات مردم می شود، پدیده ای که تدوام جنبش را با تهدید مواجه می سازد.
(ادامه دارد)
massoud.eftekari@yahoo.com
توضیحات
.......................................
1- نگاه کنید به مقاله ای از نگارنده با عنوان "رهبری سیاسی جایگاه و جوانب آن" که درتیرماه ۸۵ نوشته شده است. این مقاله دو بخش دارد و درلینک های زیرقابل دسترسی است.
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20060328151357.html بخش اول
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20060710235654.html بخش دوم
مسعود افتخاری
دریک نگاه کوتاه
جنبش آزادی خواهی ایران از ٢٢ خرداد ٨٨ به بعد شتاب تازه ای به خود گرفت. حضور بی نظیر زنان و جوانان در شرایط پلیسی و با حضور هزاران پاسدار و بسیجی و لباس شخصی که دستور داشتند تا بگیرند و بکشند و تجاوز کنند، نیروی عظیمی آزاد کرد. مردم ایران طی این چند ماه به دنیا نشان دادند که هویتی مستقل از رژیم ولایت فقیه دارند و با آرمان های انسانی و مطالبات مدنی و بر حق خود شناسائی می شوند. اکنون برای رسیدن به آن آرمان ها، جان خود را بر کف نهاده، در یک نبرد نابرابر به مصاف رژیمی که لباس مذهب به تن، اسلحه در دست و بر منابع طبیعی کشورشان نشسته است، رفته اند.
در این رویاروئی، رژیم با گریز از واقعیت، شیوه سرکوب و کشتار را به مصالحه ترجیح می دهد و بر شاخ نشسته بن می برد تا در سراشیبی سقوط هر چه بیشتر ویران کند و بحران بسازد. جنبش آزادی خواهی مردم همچون یک زمین لرزه سیاسی در حاکمیت و جناح های قدرت " شکاف های" غیر قابل عبور ایجاد کرده و در صف بندی های اپوزیسیون نیز گسستها و پیوستگی های جدیدی موجب شده است. بخش قابل توجهی ازاقشار گوناگون مردم درداخل و خارج ایران که قبل از آن هیچگاه درفعالیت های سیاسی جضورنداشته اند به صحنه آمده و به جنبش پیوسته اند. این هنگامه، یک سرمایه سیاسی قابل توجه به جود آورده است.
شتاب تند تحولات سیاسی، فراگیری جنبش و موج احساساتی که انتشار فیلم ها و مقالات و غیره دراینترنت سرازیر کرده و هیجان بی مانندی که از مشاهده قهرعریان نیروهای سرکوبگربر فضا حاکم شده است، مجال کمتری برای تحلیل آینده جنبش، چالش های عمده آن و جهت گیری نهائی اش باقی گذارده است. به همین سبب، مقوله های اساسی جنبش آزادی خواهی ومسائل مهم و کلیدی آن در حاشیه قرار گرفته اند.
داشته های جنبش آزادی خواهی
مبارزه مردم ایران برای آزادی، دو قرن است که ادامه دارد. یک روند طولانی، که مملو از تلاش ها و شکستها است. کمتر ملتی در دنیا پیدا می شود که این چنین مستمردر صحنه تحولات سیاسی حضور داشته اما تا به این اندازه در رسیدن به اهدافش ناکام مانده باشد. این جنبش طولانی، از سه فراز مهم در تاریخ معاصر گذشته و این بار در خرداد ٨٨ به اوج و کیفیتی نوین دست یافته است. داشته ها و دست آوردهای جنبش آزادی خواهی موجود را می توان به ترتیب زیر دسته بندی کرد:
۱- خودگردانی
بر خلاف ذهنیات اکثریت نسلی که در انقلاب بهمن ۵۷ ، شعارها و سمت و سوی حرکتش را از مساجد اخذ می کرد و چشم به کلام آن واعظ وابسته به دستگاه روحانیت دوخته بود تا فتاوی آقا را برایش قرائت و تفسیر کند، نسلی که اکنون به میدان آمده است حرف خودش را می زند و منتظر فتوا و فرمان نیست. از همه جانبگی خود سود می جوید و از هر آنچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. این نسل از عقیم بودن تاکتیک های کهنه و روی کردهای جزمی وغیرمنعطف به سیاست آگاه است و ازاین رو با شیوه های جدیدی، به مقابله با استبداد برخاسته است.
۲- غیر ایدئولوژیک بودن
اگر تحولات بلوک سوسیالیستی سابق تردیدی در پذیرش این واقعیت باقی گذاشته بود که سیستم های ایدئولوژیک در جایگاه مدیریت سیاسی، به ناهنجاری های اجتماعی، بحران های لاعلاج و جوامع بسته منجر می شوند، اکنون آزمون پرهزینه اسلام سیاسی بار دیگر بر این تجربه مهرتأیید زد که نظام های ایدئولوژیک نهایتا به بیماری تمامیت خواهی دچار می شوند و به انسداد سیاسی و استبداد منتهی می شوند. این آموزه را نسلی که اکنون به میدان آمده است، به خوبی آویزه گوش خود کرده است و از این رو، نگاه او به مبارزه سیاسی، غیر ایدئولوژیک و زمینی است. این نگاه باز و وسیع ، نسل جوان در صحنه را، گرفتار تقسیم بندی ها و بلوک سازی های سیاسی مصنوعی و بی موردی که انرژی اش را تلف و یکپارچگی اش را تهدید کند، نکرده است. دراین فضا همه خودی هستند و حقوق برابر و مسئولیت یکسان دارند. رسیدن به چنین کیفیتی از درایت سیاسی نه تنها مهمترین دست آورد جنبش کنونی بلکه در نوع خود یک تعویض پارادایم است و از این جهت پیامی جدید ابلاغ می کند. پیام این است. سیاست را از حوزه های ایدئولوژیک به متن مطالبات مردم در خیابان ها ببرید تا جواب متناسب با اهدافی که فلسفه وجودی این سیاست هستند، دریافت نماید.
۳- خویشتن داری و خردورزی
دو گرایش دراین ستیز استبداد و آزادی می خواهند جو خشونت و تخریب ایجاد کنند تا هم بتوانند از آب گل آلود ماهی بگیرند و هم سیاست های خود را توجیه کنند. اول کودتاچیان که بدشان نمی آید احساسات جوانان را تحریک و آنها را به دام خشم کور انداخته و در مدار بسته، خشونت - انتقام- خشونت گرفتارکنند. دوم نیروهائی که وجود خود را به قهر ویران ساز و میلیتاریزم زمخت گره زده اند و بدشان نمی آید که فضای نظامی بر جنبش آزادی خواهی مسلط شود تا تفنگ ها حرف آخر را بزنند. این دوگرایش( اولی در حاکمیت و دومی در اپوزیسیون) گرچه در دوسوی مختلف این نزاع ایستاده اند اما ماهیتی مشابه دارند. هردو تمامیت خواه و خودمحورند و قدرت سیاسی را یک جا و تماما برای خود می خواهند.
نسل درصحنه با آگاهی بی نظیری به این تهدید واقف است و می داند که نیرومندی اش در پرخاشگری و خشونت اش نیست، بلکه صلابت و کارئی اش در متانت، شکیبائی و مدنیت اوست. او در تقابل با تفکر خشونت گرا وکینه جویانه ای که خامنه ای آن را نمایندگی می کند، اندیشه ای نو ارائه می دهد و نگاهی تازه برخاسته از ذات ضروریات امروزین بشر، به جهان و از جمله به سیاست و ساز و کارهای آن دارد. این نسل عمیقا عقلانی عمل می کند. خویشتن داری و خردورزی این نسل اوج شجاعت و توضیح دهنده پشتکار و حضور مستمر او در صحنه است.
تذکر این تکته ضروری است که جسارت معقول و مشروع مردم در روزهای اخیر در بر خورد با خشونت افسارگسیخته نیروهای سرکوبگر، کاملا قابل فهم است و به هیچ روی از روی میل باطنی و یا یک تاکتیک اختیاری نیست بلکه دفاعی است اجباری ومرتبط با حقوق بدیهی آنها.
فضای مسالمت جویانه و پرهیز فعالین جنبش از خشونت، بر اپوزیسیون هم تأثیر گذاشته است تا جائی که اکنون استفاده از قهر(به ویژه نوع مسلحانه آن) به عنوان یک شیوه مبارزه از سوی بسیاری از نیروهای سابقا میلیتانت کنار گذاشته شده است. کشور ما می رود تا در یک روی کرد بسیار عاقلانه، قهر و خشونت را به یک پدیده عقب مانده و بی استفاده در حل بحران های سیاسی تبدیل کند و مقبولیت آن را به صفر تقلیل دهد. در چنین فضائی است که رأی مردم تعیین کننده می شود. رژیم به این تاکتیک موثر پی برده و تلاش می کند تا نگذارد فضای آرام و گفتگوی آزاد، روش برخورد با مخالفین باشد.
۴- نقاب افکنی و افشای رژیم
اگر چه جنبش آزادی خواهی ایران از ۲۲ خرداد ۸۸ به این سو هزینه ی انسانی نسبتا گزافی برای تداوم خود پرداخته است اما در مقابل، رژیم را به کلی خلع مشروعیت کرده، پایگاه اجتماعی اش را از آن سلب کرده و موجب شده است که خامنه ای و همدستان او علنا با شمشیرهای از رو بسته، ماهیت واقعی خود را نشان دهند و از جایگاه رهبری ایدئولوژیک شیعیان به مسند شایسته خود که زور و تخریب و آدم کشی است تنزل پیدا کنند. رژیم اکنون هم در درون و میان مردم و هم در بیرون و انظار جهانیان بی آبرو و منزوی شده است. این پیروزی بی تردید یکی از مهمترین آثار این حرکت است. خامنه ای و سرکوبگران پیرامون او در گذشته با تکیه برحمایت مردم ایران، هر سیاستی را به ویژه در عرصه بین المللی و بحران های مرتبط با آن توجیه می کردند و هر رویاروئی برون مرزی را به حضور یکپارچه و حمایت سراسری مردم ارجاع می دادند. حاکمیت استبدادی همچنین درپاسخ به انتقاد سازمان های حقوق بشری در مورد سرکوب و نقض مستمر حقوق بشر، همواره با انکار این پدیده، آن را "هیاهوی اپوزیسیون برون مرزی" جلوه می داد و سرکوب ها را انکارمی کرد. اکنون رژیم گرفتارژرنالیزم فراگیری است که کمترین تحرک سرکوبگرانه اش را مستقیما به سراسر دنیا منعکس می کند و جائی برای توجیه وپرده پوشی باقی نمی گذارد. چنین پدیده ای در تاریخ معاصر بی نظیر است. فردی که در طول روز در نبرد برای حقوق خویش در خیابان ها حضور دارد، همزمان گزارشگر هم هست و زمانی که به خانه بر می گردد سراغ وبلاگ خود می رود و مقاله می نویسد و تحلیل می کند. اینچنین است که هر عضو این جنبش قدم وقلم و دوربین را همزمان استفاده می کند و کار اعتراض وتحلیل وخبر رسانی را یکجا انجام می دهد.
۵- مهرورزی و گذشت در برخورد با نیروهای سرکوبگر
جنبش آزادی خواهی داخل کشور همچون یک ورزشکار با منش و اخلاق ورزشکاری می ماند. وقتی که طرفش را مغلوب می بیند با ترحم و شفقت با اوبرخورد می کند. برخورد ملایم و حاکی از مهر با نیروهای نظامی اسیر شده، به روشنی نشانگر روحیه حاکم بر نسلی است که گرچه زخم های کهنه ای بر پیکر خویش دارد اما در جستجوی درمان های جدیدی برای آنهاست. این نسل مصمم است تا به برادرکشی و ویران سازی خاتمه دهد و کشور ما را در مسیر سازندگی و نوآوری و تمدن هدایت کند. در عین حال چنین برخوردی با نیروهای نظامی، در درازمدت، راه پیوستن آنها به مردم را باز نگاه داشته و موجب گسستن آنها از خامنه ای و فرماندهان سرکوبگرپیرامون او می شود.
٦- بی نتیجه ماندن قهر و سرکوب
تا کنون تمام تلاش های رژیم برای مهار و سرکوب این جنبش بی نتیجه مانده است و تنها به شتاب آن افزوده است. این جنبش دائما در حال گسترش و تعمیق است و دامنه های آن اکنون به پهنای کل ایران است. تداوم و پویائی جنبش به گسل های عظیمی در حاکمیت منجر شده وترس سنگینی بر خامنه ای و دژخیمان همدست او تحمیل کرده است. رژیم در یک بن بست مرگبار گرفتار شده است. اگراز قهر بیشتر استفاده کند خطر قهرآمیز شدن جنبش و رویاروئی نظامی افزایش می یابد و اگر کوتاه بیاید در آن صورت می بایست پاسخگوی این همه جنایت باشد.
٧- گذار از جهل و خرافه به سکولاریزم و نواندیشی
لازم نیست مدتی طولانی به عقب برگردیم تا ببینیم که سال گذشته میلیون ها جوان در عاشوار زنجیر می زدند و زینت بخش مراسم ارتجاعی ولی فقیه بودند و امسال عاشورا به یک کارزار سیاسی وصحنه نمایش آزادی خواهی نسلی تبدیل شده است که به سرعت از طلسم دین سیاسی بیرون آمده واین مراسم را به صحنه افشای ماهیت آزادی ستیز حاکمیت تغییر داده است. این نسل به آینده ای چشم دوخته است که در آن خردورزی و واقعگرائی، جائی برای خرافه پرستی وتاریک اندیشی باقی نمی گذارد. در طی شش ماه گذشته جامعه ایران جهشی عظیم در این راستا انجام داده است. تابوشکنی و توهم زدائی از باور به کارآئی مذهب سیاسی در پاسخ به نیازهای امروزین مردم ایران، انسان را به یاد عصر روشنگری در اروپا می اندازد. این یک تحول فرهنگی بزرگ است که به یمن این جنبش مردمی متحقق شده است. توجه به این نکته ضروری است که استفاده از شعارهای با ظاهر مذهبی صرفا جنبه ابزاری دارد و زبانی است که ضمن بستن دست رژیم در کشتار بیشتر، به نوعی با قاعده اجتماعی حاکمیت هم ارتباط برقرار و آن را متزلزل می کند. نسل در صحنه، ضمن به بازی نگرفتن نمادهای خرافی و تاریخا منسوخ شده مذهب سیاسی، تلاش می کند ضمن حمله به ذات بی خاصیت این نمادها، آنها را به صحنه ستیز با منادیان رسمی دین مبدل نماید.
۸- پویائی و پشتکار جنبش
خامنه ای و دستگاه سرکوب او تا کنون از هر ترفندی برای انحراف، سرکوب و محدود کردن این جنبش استفاده کرده اما در همه عرصه ها جز بی آبروئی و خلع مشروعیت ازخود، سودی نبرده است. از فردای انتخابات خرداد ۸۸ حتی به یک راهپیمائی و یا گردهم آئی مجوز قانونی داده نشده است با این همه مردم مستمرا در صحنه حضور داشته اند و با این که با قهرعریان رژیم و دستگیری و شکنجه و کشتار رو به رو شده اند، خود را به آب و آتش زده و شعله جنبش را بر افروخته نگاه داشته اند. پویائی این جنبش را در تنوع تاکتیک ها، شعارها و سازمان یابی بی نظیرش به وضوح می توان دید. درست همین پویائی و پشتکار است که به استیصال و درماندگی کودتاچیان منجر شده است. از آن سو، مردم دنیا این روند را با تحسین و حیرت دنبال می کنند. این جنبش مسالمت آمیز، مدنی و حق طلبانه است و از این رو بشریت مترقی را در کنار خود دارد.
۹- انزوای بین المللی کودتاچیان و تنها ماندن آنها
خامنه ای و دستگاه سرکوب او زمانی به این تصور دلخوش بود که با استفاده از تضاد قدرت های بزرگ و با عقد قرارداد های اسارت بار با چین و روسیه می تواند از فشارهای بین المللی بر خود بکاهد. رژیم از درک این حقیقت تاریخی عاجز بود که منافع درازمدت تر این قدرت ها بر حمایت موقتی از یک رژیم در حال فروپاشی و بی آینده می چربد و این چنین است که اکنون یاران قدیمی رژیم به تدریج به آن پشت کرده و به صف منتقدان پیوسته اند. این شاید بزرگترین سیه روزی رژیم باشد. چنین تغییری در دیپلماسی بین المللی مستقیما حاصل استمرار، جدیت و حضور بی وقفه مردم در صحنه و محصول خون هائی است که به ناحق ریخته شده است.
١٠- گسترش جنبش به بیرون از محدوده دانشجویان و روشنفکران
تفاوت اساسی جنبش حاضر با جنبش های اعتراضی دانشجوئی، کارگری، زنان و غیره در این است که فراگیر است و به یک صنف یا قشر خاص محدود نمی شود. گستردگی جنبش هم دامنه آن را به سایر شهرها کشانده وهم تداوم آن را تضمین کرده است. اکنون پیر و جوان، زن وکارگر و معلم و محصل کنار هم و در هر زمان و مکانی حاضر می شوند و با یک همبستگی و یکپارچگی کم نظیر برای دفاع از حقوق خود دست به اعتراض می زنند. رژیم دیگر نمی تواند یک یا چند دانشگاه یا کارخانه را محاصره و سرکوب کند. خیابان ها، کوچه ها، کلاس های درس، قبرستان ها، روی بام ها و دنیای پهناور اینترنت، میدان درگیری استبداد و آزادی است. رژیم از کنترل چنین میدانی درمانده شده است. از این رو هر روز تهدید می کند، خط و نشان می کشد و از ترس و خشم به خود می پیچد.
١١- هم فاز شدن آمادگی و آگاهی مردم (همزمانی شرایط عینی و ذهنی)
در تاریخ معاصر ایران و به ویژه در سی سال گذشته مردم هیچگاه تا به این اندازه آگاه و آماده برای تحول نبوده اند. دردهه شصت رژیم از باورهای دینی مردم و وفاداری آنها به انقلاب ۵۷( عدم آگاهی مردم) سوء استفاده کرد و ضمن تحمیل یک جنگ طولانی و ویرانگر، جنبش آزادی خواهی را سرکوب کرده و به تاریکی روانی ناشی از جنگ و تبعات آن کشاند. دهه هفتاد دوران فترت و نقاهت مردم و معضلات اقتصادی کمرشکنی بود که جنگ و انجماد نیروهای مولده در جامعه از یک سو و انسداد سیاسی از سوی دیگربه آن دامن زده بود. در این دهه، مردم آمادگی و رغبت چشمگیری به مداخله سیاسی نداشتند. این انجماد را خیزش دانشجوئی ١٨تیر برهم می زند اما برای به حرکت درآوردن جنبشی در ابعاد کنونی آن کفایت نمی کند.
اکنون با هم فاز شدن دو عنصر عینی و ذهنی و در حالی که توهم مردم به اصلاحات از میان رفته و مرکزیت نظام آماج شعارهای مردم است، شرایط یک تحول بنیادین و پایدار در کشور ما فراهم شده است. ندیدن این پتانسیل و عدم بهره برداری درست از آن می تواند به سرخوردگی وعقب نشینی جنبش منجر شود. مردم باید بدانند چرا، چگونه و تا کی به تظاهرات و اعتراضات خود ادامه دهند و هدف نهائی جنبش آزادی خواهی کدام است؟
١٢- آزمون بزرگ روحانیت
برای اولین با در تاریخ ایران بعد از اسلام روحانیت نقش تعیین کننده ای در تحولات سیاسی ایران ندارد. اما داستان به اینجا ختم نمی شود. به جز تعداد انگشت شماری روحانی صاحب وجدان که نام و وضعیت شان روشن و همراه جنبش آزادی خواهی هستند، روحانیت شیعه در اکثریت خود در نه درکنار مردم ایران بلکه رودرروی آنهاست. ضرب و شتم ها، شکنجه ها، تجاوزات و کشتارها در شش ماه اخیر وبه ویژه کشتار مردم در روزعاشورا نشان داد که روحانیت ایران در کلیت خود یک دستگاه جیره خوار و سرسپرده خامنه ای است که منافع حقیر و مواجب ماهانه خود را هم بر حقوق مردم ایران وهم برحرمت شعائر مذهبی که خود منادی آنهاست ترجیح می دهد. هیچ اعتراض در خوری از سوی اکثریت روحانیون به این همه سبعیت نشده است. روحانیت با توجه به نفوذ مذهبی و بردی که در میان حامیان رژیم دارد می توانست خامنه ای را فاقد صلاحیت رهبری دینی دانسته او را به عقب نشینی وادار و حتی از قدرت به زیر بکشد. اما هیهات که حساب های بانکی و ویلا ها و سایر امتیازاتی که روحانیت از آن برخوردار است به بیت رهبری گره خورده است. حتی مراجع بزرگی که بیرون از ایران هستند از قبیل آیت الله سیستانی و امثال او نیز، بر این همه ظلم و جنایت که به نام خدا و اسلام صورت می گیرد، چشم بسته اند. رفسنجانی به عنوان با نفوذترین روحانی سیاسی داخل ایران نهایتا وآنچنان که انتظار می رفت، به خامنه ای دخیل بست و برای حفظ ثروت های افسانه ای خود، در کنار آدم کشان قرار گرفت. روحانیت رسمی و شریک درقدرت، می بایست پاسخگوی سکوت خود وتأیید این همه جنایت باشد.
مرزبندی شفاف جنبش آزادی خواهی با روحانیت درباری و متولیان رسمی دین، یک دست آورد بزرگ است. مردود شدن اکثریت روحانیون ایران در این آزمون، کار نسل جوان را برای عبور همیشگی از خرافات مذهبی و دین سیاسی، سهل تر می کند. این روند به ویژه برای جلوگیری از تسلط مجدد نیروهائی که زیر بیرق دین به کار تاریک سازی، تبلیغ مذهب سیاسی و مردم فریبی مشغولند، بسیار ارزشمند است.
نسل جوان ما باید هوشیار باشد که تقدیر از روحانیون آزاده ای همچون زنده یاد منتظری وآقای کروبی و امثالهم، به آویختن مدال افتخار بر گردن مذهب و یا کل روحانیت تعبیر نشود، بلکه با این شخصیت ها مثل هر شهروند دیگر ایرانی برخورد شود تا راه باز تولید مذهب سیاسی و مداخله مجدد آن در زندگی خصوصی مردم هموار نشود.
نیازهای جنبش آزادی خواهی
با همه دلبستگی و تعلق خاطری که تک تک ما به این جنبش داریم، نمی توان نسبت به سمت و سو و آینده آن بی تفاوت بود و در یک خوشبینی غیر مسئولانه، خود را از قید تحلیل انتقادی و دلسوزانه آن آزاد کرد.
این جنبش نیازهای اساسی دارد که سرنوشت سازند و بدون تأمین و رفع این نیازها، آینده و سرنوشت آن در تاریکی و ابهام قرار می گیرد. پیچیدگی موضوع در اینجاست که پاره ای از نقاط قوت این جنبش که در بالا ذکر شد با یک قرائت انتقادی و موشکافانه به کمبودهای آن تبدیل می شوند. اگرکمبودها و نیازهای جنبش آزادی خواهی به موقع برطرف نشوند، می تواند به افراط یا تفریط دوچار شود. در صورت افراط، به قهر کشانده شده و در بهترین حالت به شکلی ضربتی ونظامی موفق به کنار زدن خامنه ای و کودتاچیان می شود. این گزینه ضمن عبور از دریای خون و کشاندن احتمالی کشور به یک جنگ داخلی فرسایشی، معلوم نیست به اسقرار چه نظمی و با چه ساز و کاری منتهی می شود. در حالت تفریط و هم شتاب نشدن تحولات با پتانسیل واقعی جامعه، احتمال سرخوردگی مردم و شکست جنبش زیاد می شود. در هر دو صورت حاصل بیش از دو قرن تلاش یک ملت برای آزادی به یغما می رود و یا بی نتیجه می ماند.
نیازهای جنبش آزادی خواهی کدامند؟
١- فقدان رهبری
نبود رهبری به معنای خرد جمعی محوری که بتواند جنبش را هدف مند، جهت دار و صاحب استراتژی مشخص بکند، بزرگترین نیاز و کمبود آن است. نبود رهبری ، مشکل تازه ای نیست و نه تنها عامل پراکندگی و هرز رفتن سرمایه سیاسی در کشور ما شده است، بلکه به نوبه خود به این پرسش پاسخ می دهد که چرا حکومت ولایت فقیه توانسته است سی سال بر مردم ما حکمرانی کند. فقدان رهبری از ضعف بنیادین و تاریخی جنبش حاضر بر می خیزد. ( چهار سال پیش، این ضعف مهم در نوشتار بلندی از سوی نگارنده این چنین برجسته شد: درست آنجا که به يک محور قدرتمند و متحدکننده در اپوزيسيون و در جامعه نياز هست، ما از وجود چنين محوری که همانا يک رهبری مردمی و فراگير می باشد، محروم هستيم) (1)
این جنبش در نوع کنونی اش، با نگاه به درون نظام و با تکیه به عناصر فعال درهمین نظام آغاز می شود. این آغاز، هزینه ای سنگین بر جنبش تحمیل می کند. نسلی که به صحنه می آید جوان است. قبل از انتخابات ارتباط مستقیم و فراگیر به ویژه با بخش برون مرزی جنبش آزادی خواهی ندارد. با این امید که صرف انتخاب نشدن احمدی نژاد الزاما دریچه ای به آزادی باز می کند در انتخابات شرکت می کند. با این تحلیل پشت سر موسوی صف می کشد و ٢ خرداد ٧٦ را تکرار می کند. مردم با شرکت خود در انتخابات عملا و شاید برای آخرین باربه نظام فرصت می دهند تا به اصلاحات تن داده و کشور را از بحران بیرون ببرد اما چنانچه حوادث بعد از انتخابات نشان داد، این رژیم کوچکترین ظرفیت گشایش سیاسی نداشت و اعتراضات آرام و مدنی را به خاک و خون کشید و به جای به رسمیت شناختن حقوق و مطالبات مردم، آنان را خس و خاشاک نامید!
حرکت از درون نظام و با چشم دوختن به نزاع جناح های درونی آن، دو ضرر عمده دارد. نخست این که ابتدا باید تا آنجا در چارچوب نظام و با توسل به موسوی و کروبی پیش برود که همه راه ها را بسته ببیند و به این حقیقت پی ببرد که راه حل استبداد دینی، دردرون آن نیست. جنبش تا رسیدن به این آگاهی، انرژی های زیادی از دست می دهد و خطر خسته شدن آن وجود دارد. دوم این که تدارک رهبری تاریخا ذیصلاح جنبش، به تعویق می افتد و همزمان با این تأخیر، سایر کیفیت های ضروری مرتبط با عامل رهبری که از الزامات پیروزی این جنبش هستند نیز به تعویق می افتند وتأمین نمی شوند.
بی تردید موسوی و کروبی فرصت رهبری و هدایت جنبش را تا مراحل بالاتری دارند، به شرط این که از کل نظام و به ویژه از گذشته خود دل کنده وبه طور شفاف با جنبش آزادی خواهی مردم ایران همراه شوند. اما رفتار تا کنونی این دو شخصیت، نشانی از تمایل آنها برای عبور از کل نظام ندارد. لذا دو پرسش را بی پاسخ گذاشته اند و موجب سردرگمی شده اند. پرسش اول این است: می توان در چهارچوب این نظام و با بودن خامنه ای و انحصار تمام قدرت در دست او و حضور سپاه پاسداران درارگان های سیاسی ودخالت مستقیم وزارت اطلاعات مخوف رژیم، به مطالبات مردم دست یافت؟ و پرسش دوم از جواب منفی به سئوال اول مطرح می شود. اگر این نظام اصلاح پذیر نیست پس چرا نباید در تدارک یک تحول بنیادین بود و ساز و کار جنبش را با این استراتژی تنظیم کرد؟
توضیح این نکته ضروری است که هرگاه از رهبری صحبت می کنیم، منظور ما خرد جمعی پراکنده و پنهان در پیکره جنبش آزادی خواهی است. ثانیا همراهی وهمبستگی و اجماع سیاسی را پیش شرط تولد این رهبری می دانیم.
نبود رهبری، نیازها و نقص های مرتبط با خود را به گونه ا ی قانون مند خلق می کند که در زیربه آنها اشاره می کنیم.
٢- ضعف در هدف گذاری و جهت گیری
فقدان رهبری به نوبه خود، مشکل جهت گیری را موجب می شود. هیچ حرکتی بدون جهت روشن به سرمنزل پیروزی نمی رسد. از سوی دیگر جهت گیری دقیق مستلزم اهداف روشن است. اهداف جنبش، حلقه های متعدد استراتژی آن هستند که در یک پلاتفرم شفاف، طراحی و بر یک محور زمانی تعریف وتفکیک می شوند. به این ترتیب ارتباط منطقی و روشمند این فاکتورها با همدیگر بدیهی و الزامی است.
وقوف به این حقیقت، زمانی اهمیت دوچندان می یابد که راه برون رفت از بحران ها و ناهنجاری های کمرشکن در ایران را به معادله یک مجهولی "سرنگونی رژیم" تقلیل ندهیم.
نا روشن بودن اهداف جنبش کنونی را می توان در تنوع شعارهای متضاد با هم دید. شعارهای ناهمگون، ضمن این که فقدان رهبری و سمت گیری مبهم جنبش را نشان می دهند، در عین حال ترسیم کننده حضور گرایش های گوناگون در این جنبش هستند. این مسئله دو جنبه دارد. یک جنبه مثبت که در آن همبستگی فعالین جنبش، بر تضادهای عقیدتی و تنوعات فکری سایه انداخته است و این کیفیتی است که بیانگر درایت و هوشیاری فعالین جنبش و درعین حال عامل یکپارچگی تا کنونی آن بوده است. اما همزمان یک جنبه منفی را همچون یک خطر، زیر پوست خود پنهان می کند، از جمله این که چنانچه رهبری با مقبولیت عمومی وسراسری فراهم نشود تا با تاکید برخواست برابری و عدالت اجتماعی در لیست مطالبات و شعارها، بتواند بخش های مختلف جنبش آزدی خواهی و گرایشات طبقاتی آن را در یک سامانه هارمونیک و سازگار، هم فعال و هم متحد کند، خطر تجزیه جنبش، تبدیل آن به جزایر کوچک وتسخیر شدنی و نهایتا شکست آن در درازمدت وجود دارد.
برای نشادن دادن ناهمخوانی شعار ها با یکدیگر میتوان به این نمونه ها اشاره کرد. شعار"جمهوری ایرانی" و یا "مرگ بر اصل ولایت فقیه"، هیچ سنخیتی با شعار" یا حسین میرحسین" ندارد. دو شعار اول با شعار سوم نه سنخیت ایدئولوژیک و نه همسنگی سیاسی دارند. نخست این که هم جنبش از مرحله "رأی من کجاست " عبور کرده و هم رژیم نشان داده است که ابطال انتخابات را به هیچ روی بر نمی تابد. دوم این که خود آقای موسوی در بیانه شماره ١٧ خود، اساسا از این شعار حداقلی دست کشیده است. پس اگرجنبش ازمرحله انتخابات و ابطال آن گذشته و اکنون می خواهد ازولایت فقیه عبور کند، به یک رهبری قاطع تر از موسوی( که هنوز دل در گروی جمهوری اسلامی و بنیان گزار آن دارد) نیاز پیدا می کند. رهبری که درکنار مردم حضور دارد، مسئولیت پذیر است و بر خلاف آقای موسوی، هم فراخوان می دهد و هم پای اهداف فراخوان ها(جدا ازکوتاه یا بلند بودن سقف این اهداف) می ایستد و کوتاه نمی آید.
تناقضات بین شعارها (جدا از شدت وغلظت آنها)، بسیار نگران کننده است ونشان دهنده تنش و ناهنجاری در جنبش و حاکم شدن نوعی فضای احساسی است که به مرحله جنبش بی توجه است. این سردرگمی، مستقیما محصول نبودن یک محور رهبری کننده و راهگشا در این جنبش است. از این رو نا روشن بودن اهداف جنبش، مستقیما خود را در جزر و مد آکسیون ها وناسازگاری درونی شعارها نشان می دهد. پرسش های زیادی در این راستا مطرح می شود. این که:
جهت اصلی جنبش کدام است؟ مرحله جنبش چیست؟ آیا فعالین و "رهبران رسمی" جنبش به پتانسیل های واقعی آن واقف هستند؟ آیا هیچگونه روشمندی و ضرورت شناسی حاکم است یا طرح شعارها خود به خودی است؟ فازبعدی جنبش کدام است و چه گرایشی این فاز را رهبری می کند؟
فقدان اهداف روشن که خود محصول نبود یک استراتژی شفاف است به تدریج از شتاب جنبش کاسته و آن را به مناسبت ها و روزهای تاریخی و مذهبی محدود کرده است. رژیم تا کنون از این ضعف به خوبی استفاده کرده است و به همین دلیل هم بی محابا به دستگیری ها ادامه داده و مطالبات مردم بی پاسخ گذاشته است. انفصال درتداوم اعتراضات ها و مشروط شدن آنها به روزهای مشخص و از پیش تعیین شده به رژیم امکان تنفس، تجدید قوا، برنامه ریزی و کنترل می دهد. این مسئله موجب بالا رفتن هزینه مبارزات مردم می شود، پدیده ای که تدوام جنبش را با تهدید مواجه می سازد.
(ادامه دارد)
massoud.eftekari@yahoo.com
توضیحات
.......................................
1- نگاه کنید به مقاله ای از نگارنده با عنوان "رهبری سیاسی جایگاه و جوانب آن" که درتیرماه ۸۵ نوشته شده است. این مقاله دو بخش دارد و درلینک های زیرقابل دسترسی است.
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20060328151357.html بخش اول
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20060710235654.html بخش دوم
اشتراک در:
پستها (Atom)