داشته ها و نیازهای جنبش آزادی خواهی(۲)
مسعود افتخاری
در فاصله زمانی بین بخش نخست و دوم این نوشتارشاهد رویدادهائی بودیم که در نوع خود حائز اهمیت هستند. متعاقب بیانیه ۵ ماده ای آقای موسوی، ابتدا بیانیه ۵ "روشنفکر دینی" با عجله صادر شد تا هم به "سایر روشنفکران" شبیخون زده شده باشد و هم بیانیه بحث برانگیز آقای موسوی از پشتوانه بیشتری برخوردار شده و به این ترتیب از شرانتقادات مزاحم و آزاردهنده راحت شده باشد. به هرجهت، اندکی بعد از صدوربیانیه پنج نفر، شاهد صدور بیانیه آقای کروبی بودیم و متعاقب این سه بیانیه موجی از نقد و نظر و مجادله در میان روشنفکران داخل و خارج درگرفت. نامه آقای عزت الله سحابی هم قوز بالا قوز شد و خشم اپوزیسیون خارج کشور را بر انگیخت زیرا که این نامه بیش از هر چیز خطاب به "خارج کشوری ها" بود. آقای سحابی و " نهضت آزادی اش" در سی سال گذشته همواره به نهی از منکر پرداخته اند بی آن که روشن شود به چه معروفی امر می کنند. در هر مقطعی از این سی سال که مردم به صحنه رویاروئی جدی با نظام شتافته و خواهان یک تغییر مهم در اوضاع سیاسی شده اند، نهضت آزادی، جنبش مسلمانان مبارز و سایر "ناصحان دلسوز" نظام، بلند و رسا فرید زده اند که اسلام و ایران در خطر هستند. امروز حتی ماجرای کهریزک و این همه سبعیت و توحش از سوی آدم کشان پیرامون رهبر و بیت او نیز وجدان این بخش از " مخالفان" نظام را به حرکت در نیاورده است تا باور کنند که بدون رعایت حقوق، عزت و کرامت مردم، نه ایران اهمیتی دارد و نه اسلام.
اما اگر قدری فراتر از جنجالی که بر سرمواضع اصلاح طلبان حکومتی ایجاد شده است، برویم و به کنه ماجرا نگاه کنیم، خواهیم دید که ریشه این همه اختلاف و تقابل، به نبود یک اجماع سیاسی بر می گردد. فقدان اجماع سیاسی مشکل جدیدی نیست. اجماع سیاسی اگر در ساده ترین تعریف خود، تحلیل مشابه از واقعیت یکسان سیاسی و آنگاه تلاش برای همفکری و همکاری پیرامون یک پلاتفرم به منظور برون رفت از بحران باشد، در آن صورت ما از فردای انقلاب ۵۷ با چنین مشکلی مواجه بودیم. در سال ۵۷ و بهار۵۸ به قدری در تحلیل وعملکرد نیروهای سیاسی اختلاف وجود داشت که به سختی می شد آن را به واقعیت های جاری جامعه مرتبط نمود. اختلافاتی که رابطه نیروها با هم را تا مرزآنتاگونیستی آن، ناسازگار و تخریبی کرده بود. در آن مقطع بخشی از نیروها همکاری تام و تمام با رژیم داشتند، تعدادی در رقابت سیاسی و فعالیت های انتخاباتی حاکمیت را به چالش می کشیدند، بخشی تمام رژیم و کل انقلاب را نفی می کردند و تعدادی هم دست به اسلحه برده و در صدد بودند در ایران جزایر آزادی و عدالت بسازند (و در عین حال تابع حکومت مرکزی باشند!) در چنین فضائی، رغبت زیادی برای دیالوگ وهمگرائی وجود نداشت.
هر جریان مدعی بود که حامل تمام حقیقت است و دیگران یا کج فهمند یا عامل "ارتجاع" و "امپریالیزم". این فرهنگ نه تنها سیاسی نبود بلکه همچنین نشان می داد که تنگدستی فکری و فرهنگی درکشور ما دست کمی از فقر اجتماعی اش ندارد.
بازنده اصلی در این میان، فقیرترین لایه های جامعه به ویژه کارگران و مزد بگیران بودند، هم آنان که امیدوار بودند رهبران سیاسی و روشنفکران کشور با توجه به فرصت های فراهم شده در فردای بعد از سقوط نظام سلطنتی، کشور ما را به آزادی و آبادی هدایت کنند. دریغا که چنین نشد. امروز هم بعد از گذشت سی سال در همان وضعیت قرار گرفته ایم.
با این سابقه ذهنی بگذارید به یکی از مبرم ترین نیازهای جنبش آزادی خواهی ایران، یعنی اجماع سیاسی بپردازیم:
اجماع سیاسی
این مبحث را با یک پرسش آغاز می کنیم.
اهمیت اجماع سیاسی چیست؟
اجماع سیاسی یک فرآیند است که بر مبنای خردجمعی به منظور برون رفت از یک بحران ویا پاسخ به یک معضل مهم اجتماعی شکل می گیرد. اهمیت اجماع سیاسی از معنای آن آشکار می شود. اجماع سیاسی نشان می دهد که اولامسئله مرکزی جامعه درست شاسائی شده است و ثانیا، بر سر برون رفت از آن وحدت عمل وجود دارد. شاخص دقیق بودن چنین شناسائی این است که مقبولیت عمومی و برد سراسری خواهد داشت. زیرا که هرگاه یک جنبش سیاسی به دردهای جامعه به درستی پی برده باشد، درک تحلیل های فعالین آن جنبش، برای مردم سهل و انتقال پیام به شکل فراگیر میسر خواهد شد. اجماع سیاسی علاوه بر این که نشانگر بلوغ نیروها و آکتورهای سیاسی در مسئولیت پذیری و آمادگی برای همگامی در جهت پایان دادن به یک بحران مشخص سیاسی است، بلکه به بلوغ شرایط عینی هم دلالت دارد. بنا بر این اجماع سیاسی نتیجه بلوغ هم زمان جامعه و جنبش سیاسی برخاسته از آن است. از این منظر، اجماع سیاسی یک نقطه اوج و یک پیروزی برای جنبش آزادی خواهی خواهد بود.
اگر به دو پارمترمهم در تعریف اجماع سیاسی برگردیم خواهیم دید که این دو پارامتر، پروسه رسیدن به اجماع را توضیح می دهند. شناسائی مسئله مرکزی از الزمات ذاتی یک اجماع است. دوره شناسائی، روندی است که طی آن با نوشتارو گفتار و مکاشفه و دیالوگ حول شرایط عینی جامعه، وحدت نظری ایجاد می شود. لذا این مرحله می بایست طی شده باشد و نیروهای درگیر در اجماع، به لحاظ نظری تا آنجا به هم نزدیک شده باشند که یک تصویرمشابه از مختصات تاریخی جنبش سیاسی ترسیم کنند. مثلا اگر نیروهای متشکله این اجماع، بپذیرند که اصلاحات در درون نظام امکان پذیر نیست آن وقت تاکتیک ها و موضع گیری های عملی شان می بایست ناظر بر این تحلیل باشد
اگر در عرصه نظری به این وحدت رسیده ایم که علت اصلی بحران در کشور ما جمهوری اسلامی است که ضمنا فاقد پتانسیل اصلاح پذیری است( تئوری اجماع) آن وقت به ضرورت سرنگونی آن( استراتژی اجماع) خواهیم رسید. چنین درکی از شرایط سیاسی امروز ایران بلا فاصله شرطی را به ما تحمیل می کند که گریز ناپذیراست مبنی بر این که باید مجموعه مطالبات مطرح شده در پلاتفرم ما مستلزم یک تغییر بنیادی باشد. در آن صورت تبلیغات، تاکتیک ها، انتقال اندیشه و مهندسی افکار به گونه ای خواهد بود که شرایط عبور ازنظام را به عنوان راه حل اساسی برون رفت از بحران هموار نماید.
اجازه بدهید به یک نمونه مهم اشاره کنیم تا درک این حقیقت بیشتر روشن شود. در جریان کارزار انتخاباتی خرداد امسال که منجر به بحران فعلی شد، اجماع سیاسی به وجود نیامد و به همین سبب اپوزیسیون رژیم به سه گرایش تقسیم شد. بخشی به شرکت در انتخابات فراخواندند ( در این بخش عده ای شرکت مشروط و عده ای شرکت بی قید و شرط را خواستار شدند) بخش دوم، خود در انتخابات شرکت نکردند اما از مردم نخواستند که تحریم کنند و گزینش را به خود مردم سپردند(یک نوع تحریم منفعل) و بخش سوم شرکت در انتخابات را قاطعانه و شفاف تحریم کردند. مشکلی که مانع اجماع سیاسی شد ریشه در تحلیل ها ی گوناگون نیروهای سیاسی از مرحله جنبش داشت. موافقین شرکت در انتخابات تصور می کردند که اصلاحات ممکن است وشرکت در انتخابات، ابزاری برای جلوگیری از انتخاب مجدد احمدی نژاد است. خطای بزرگ این تحلیل این بود که کارکرد رئیس جمهور را در ارتباط با رهبر و اختیارات فراقانونی او قرار نمی داد و در اصل امیدهائی به ( مثلا موسوی ) گره می زد که به او جایگاهی غیر واقعی و فراتراز نظام می داد. اگر قرار بود که رئیس جمهور جدید در چهارچوب همین قانون اساسی و تحت فرمان همین رهبر باشد، آیا انتخاب چنین رئیس جمهوری می توانست به یک تغییر یا اصلاح مهم منجر شود؟ اگر پاسخ این پرسش منفی است آیا نمی توان گفت که مسئله مرکزی جامعه ا زجانب نیروهای مدافع شرکت در انتخابات شناسائی نشده و یا عمدا نادیده گرفته شده بود؟ از همه مهم تر این که نیروهائی که مردم را به شرکت در انتخابات فرا می خواندند حتی از معرفی یک کاندید مشخص هم سر باز زدند.
تحریم کنندگان تحلیل دیگری داشتند و بحران را مرتبط با ماهیت رژیم، ایدئولوژیک بودن نظام و لذا نازائی و ناتوانی آن در عبور به آزادی و دمکراسی می دانستند. با این تحلیل شرکت در انتخابات را در بهترین حالت جابجائی مهره ها و نه گامی به جلو تلقی می کردند. اختلاف بر سر تحلیل از شرایط مشخص و نبود وحدت نظری موجب شد که اجماع سیاسی محقق نشود.
نتیجه این شد که مردم در انتخابات شرکت کردند و فریب خوردند. نه تنها شرکت آنها منجر به تحول نشد بلکه صدها نفر جان خود را از دست دادند و هنوز هم صدها نفر در زندان و زیر شکنجه و فشار روحی هستند.
این مثال را به این سبب طرح می کنیم که هنوز هم خواست انتخابات آزاد در چارچوب این نظام مطرح است. این خواست از سوی جنبش حاضر در خیابان برای نشان دادن بی لیاقتی نظام و عدم مشروعیت آن، قابل فهم است. اما زمانی که بخشی از نیروهای سیاسی در خارج از ایران، انتخابات آزاد را راهی برای برون رفت از بحران می دانند، به این توهم دامن می زنند که اولا نظام به این خواست تن می دهد و دوم اینکه می شود نتایج یک انتخابات آزاد را با بافت این حکومت ترکیب کرد!
اگر انتخابات آزاد در محدوده این نظام امکان پذیر نیست(زیرا که حتی کاندیدا های تأیید شده خود را هم بر نمی تابد)، پس طرح این خواست کدام هدف را دنبال می کند؟ اگر رژیم وجود یک رئیس جمهور مستقل از معیارهای شورای نگهبان را بپذیرد اما او را به تبعیت کامل از رهبری مقید کند، چنین رئیس جمهوری به چه کار می آید؟
پرسشی که مطرح است این است که این نظام چه باید بکند( که تا کنون نکرده است) تا بخشی از اپوزیسیون بتواند ازاین نظم ارتجاعی ، دل بکند و وارد یک اجماع سیاسی برای سرنگونی آن شود؟!
انکار واقعیت های عریان موجود در کشور ما از سوی طرفداران اصلاحات دو هزینه عمده دارد. اول این که تکوین یک اجماع سیاسی فراگیر را به تعویق می اندازد و دوم این که در ایران آزاد فردا، بین سرنگونی خواهان و اصلاح طلبان درگیری ایجاد خواهد کرد. درگیری ئی که مستلزم ولخرجی در سرمایه سیاسی کشور و به هرز بردن پتانسیل های محدود جامعه برای سازندگی و توسعه است.
هدف از اجماع سیاسی چیست؟
مهمترین هدف اجماع سیاسی، بهره وری خردمندانه از سرمایه سیاسی موجود، از طریق تشکیل یک جبهه متحد برای عبور از استبداد حاکم، گذار به آزادی, برابری و مردم سالاری و سپردن قدرت سیاسی به خود مردم یا نمایندگان منتخب آنهاست.
شرایط ضروری برای اجماع سیاسی
در تعریف اجماع سیاسی، آن را واجد دو موئلفه مهم دانستیم. تئوری و استراتژی( یا فلسفه عمل اجماع). لذا برای رسیدن به کیفیتی که یک اجماع سیاسی را امکان پذیر می نماید، ابتدا می بایست در حوزه نظری به مسائل کلیدی زیر پاسخ داد:
1- چشم نپوشیدن بر بافت طبقاتی جنبش آزادی خواهی
برجسته کردن خواست برابری و عدالت اجتماعی در مجموعه مطالبات جنبش، تنها یک سمت گیری سمبلیک نیست بلکه یک ضرورت تاریخی است. این حقیقت که دود همه بحران ها و مصیبت هائی که استبداد دینی در کشور ما ایجاد کرده است بیش از همه به چشم طبقه ضعیف و زحمت کش جامعه می رود، را نمی توان پنهان و یا کتمان کرد. نمی توان مدعی اجماع سیاسی شد بی آن که بر معضلات طبقات ضعیف جامعه تأکید کرد و نیروهای مدافع این طبقات را به طور جدی به یاری طلبید. اگر برای یک دمکرات مدافع طبقات مرفه، آزادی گرفتن پارتی شبانه در میردادماد و نیاوران یک دغدغه باشد برای یک سوسیالیست، دسترسی ساکنان شوش وجوادیه به آنتی بیوتیک و غذای روزانه همانقدر اهمیت دارد که حق تظاهرات آزاد. از این رو زمانی می شود انتظار داشت که اجماع سیاسی در این مرحله از جنبش آزادی خواهی محقق شود که مطالبات مرتبط با تکیه گاه طبقاتی نیروها در کانون یک پلاتفرم سیاسی قرار گیرد.
۲- پاسخ به مسئله رهبری
این روزها همه با زبان و قلم می گویند و می نویسند که کشور ما و شرایط سیاسی آن نیاز به رهبری خاص ندارد! افزون بر آن رهبری کاریسماتیک اصلا مادر همه فتنه ها و آفت پیروزی و پیشرفت ماست! بعضی ها برای این که کار از محکم کاری عیب نکند مدعی می شوند که مردم خود رهبری می کنند! نگارنده قصد ندارد در اینجا به مبهم ترین مفهوم جامعه شناسانه یعنی " مردم" وارد شود و نشان دهد که این واژه تا کجا گول زننده است. به قول کارل راجرز (رفتارشناس زبردست آمریکائی)، مفهوم "مردم" جنگلی است که روشنفکران به میان آن می گریزند تا دیده نشوند و مسئولیت نپذیرند. ما داریم به نوعی از آن طرف بام پائین می افتیم. این گفتمان که مردم به رهبری نیازندارند، نه ریشه در هیچ واقعیتی دارد، نه متکی به نظرسنجی مشخص از مردم و یا داده های آماری است ونه حتی روی کردی مدرن به مقوله رهبری است. به نظر نگارنده مشکل اساسی، به استنباط ما از رهبری و کارکرد آن بر می گردد. عده ای با یکی گرفتن رهبری و ریاست و یا با دست آویز قرار دادن رهبران تمامیت خواه، نفس مسئله رهبری را مخدوش می سازند.
یک فضا به شکل خود به خودی و گاه حتی به کمک رژیم شکل گرفته است که رهبری از هر مکان و موقعیتی می تواند فراهم شود، الا از درون نیروهای سیاسی موجود!
این یک فضا سازی منفی است که از سوی برخی فعالین سیاسی هم دامن زده می شود به گونه ای که تو گوئی نیروهای سیاسی موجود، بخشی از مردم نیستند و حق شهروندی ندارند. یعنی نسلی که همه عمر و جوانی اش را فدای آزادی کشورش کرده است غیر خودی است، بد است و لیاقت ندارد. این چنین، یک ملت را از سرمایه سیاسی آن و از خروارها تلاش و تجربه جدا می کنند تا تریبون های استعماری رهبران دلخواه را تبلیغ و برمردم سوارکنند.
به نظر می آید آن دیدگاهی که رهبری را به دست قضا و قدر می سپارد، یا به بحران های کشور ما بی اعتنا است و یا منفعل و متآثر از یک موج پوپولیستی مبهم است که از سوی برخی نیروها، پیرامون این مسئله مهم شکل گرفته است.
از این رو جا دارد که همه افراد و نیروهای سیاسی به مسئله رهبری که بی تردید بزرگترین مانع بر سر راه تدارک یک اجماع سیاسی است پاسخ دهند. پاسخ به این که: رهبری چیست؟ چه ترکیب و ساختاری می بایست داشته باشد؟ وظایف آن کدام است؟ نقش و جایگاه رهبری در هدایت جنبش و در دوران انتقال چیست؟ رابطه رهبری با مردم و نیروهای شرکت کننده در اتحاد سیاسی چگونه است و به چه حوزه هائی می بایست محدود شود؟
۳- پذیرش نقش زنان و حضور آنان در حوزه رهبری
گرچه در نگاه اول پذیرش این واقعیت که زن ایرانی در عرصه فعالیت های سیاسی و به ویژه در خطر پذیری و فداکاری رکورد جدیدی به جای می گذارد، چندان مشکل به عمل نیاید، اما حضور زنان به ویژه در سطح رهبری و هدایت جنبش سیاسی می بایست به گونه ای عینی، عملی و ملموس فراهم شود. زن ایرانی حق دارد در جایگاهی قرار گیرد که خود درتدوین قانون و فراهم نمودن الزامات اجرائی این قوانین که حقوق برابر او را تضمین می کند دخیل باشد. از این رو فراهم نمودن شرایط حضور تآثیر گذار زنان در همه سطوح و به ویژه در رهبری سیاسی، از الزامات یک اجماع سیاسی موفق است.
۴- پاسخ به مسئله ملی
اگر هدف محوری اجماع سیاسی رسیدن به یک وفاق گسترده و فراگیر بر سر مسائل مبرم جنبش آزادی خواهی باشد، در آن صورت می بایست به مسئله ملی و جنبش های منطقه ای که سال ها برا ی حقوق مسلم خود مبارزه کرده اند توجه خاص بشود. ضروری است که بر حق اقلیت های قومی در تعیین سرنوشت خویش تأکید شود تا آنها جنبش آزادی خواهی را متعلق به خود بدانند و تلاش های منطقه ای را به جنبش عمومی مردم ایران برای آزادی و مردم سالاری گره بزنند. از این رو ارتباط فعال با نیروها و فعالین سیاسی که در ارتباط با جنبش های منطقه ای هستند یکی از راه های تدارک اجماع سیاسی است. این نیروها می بایست از همان ابتدا در پروسه تکوین اجماع سیاسی، دخیل و سهیم باشند.
۵- رقابت به جای خصومت سیاسی
بی تردید یکی از مهم ترین عوامل تفرقه در جنبش آزادی خواهی، به رسمیت نشناختن رقابت سیاسی و تقلیل دادن رویاروئی سیاسی به خصومت و پرخاشگری است. نیروها اساسا در پذیرش واقعیت فیزیکی و تاریخی همدیگر تردید دارند. اگر هر نیرو می پذیرفت که به اندازه توان واقعی و برد اجتماعی اش، فضا اشغال کند و حق حیات سیاسی نیروهای دیگر به ویژه حق انتقاد و تبلیغ و فعالیت سیاسی متقابل را به رسمیت بشناسد، آنگاه در یک فضای سیاسی سالم و به دور از پرخاشگری و برچسب زنی می توانستیم سال ها قبل از این به یک اجماع سیاسی دست یابیم. نیروهای سیاسی ایرانی همدیگر را نه رقیب که دشمن فرض می کنند. در چنین فرهنگ و فضائی با دشمن نمی توان سازش کرد باید آن را مغلوب و از دور خارج کرد. به این سبب است که برخورد نیروها با همدیگر نه بر سر یک معضل و مقوله مشخص بلکه اساسا ایدئولوژیک، کلی، مبهم و از واقعیت های سیاسی دور و بیگانه است. این روی کرد از یک فرهنگ سیاسی ناشی می شود که سهل انگار و راحت طلب است. می دانید که خصومت آسان تر از رقابت است. در یک رقابت سیاسی که مخاطب آن مردم و مراد گزینش آزادانه آنهاست، می بایست هر نیرو تلاش کند که از نیروی رقیب خود پیشی بگیرد و به همین سبب ناچارا باید از آن رقیب، بهتر و حامل برنامه و تحلیل جامع تری باشد. در حوزه دشمنی و خصومت نیازی به این نیست که نیروی درگیر از دشمن خود مترقی تر باشد حتی می تواند به مراتب از نیروی متخاصم عقب مانده ترهم باشد. اصل بر تخریب و آلوده کردن فضاست و داوری مردم هم محلی از اعراب ندارد. بی دلیل نیست که در فرهنگ پاره ای از نیروهای سیاسی فاصله تبدیل شدن یک فرد به جاسوس جمهوری اسلامی یک انتقاد به رهبری آن نیروست. یعنی یک انتقاد به آن نیرو کافی است تا حکم جاسوسی فرد منتقد برای رژیم صادر شود. در چنین دیدگاهی هر منتقد یک خطر است وباید حذف شود.
از این رو جایگزینی رقابت سالم سیاسی به جای خشونت و پرخاشگری یکی از مهم ترین پیش شرط های دست یابی به اجماع سیاسی است.
(ادامه دارد)
massoud.eftekari@yahoo.com
۱۳۸۹/۶/۲۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر